داستان کوتاه: بعد از پایان
باورم نمیشد. خواستم چیزی بپرسم، اما نتوانستم. زبانم بند آمده، و تنم یخ کرده بود. همهمهای توی تلفن ...
چرا مردا زورشون میآد بگن «دوستت دارم»؟! همیشه میخوان همه چیز رو به زور داشته باشن. یعنی گفتن این جمله این قدر سخته؟!
باورم نمیشد. خواستم چیزی بپرسم، اما نتوانستم. زبانم بند آمده، و تنم یخ کرده بود. همهمهای توی تلفن ...
تمام راستهی جواهر فروشها را زیرورو میکنند. روی پیشخوان مغازه، حلقههای چیده شده برق میزنند. هر ک...
بهجز نبودِ تنوع واژگانی، نویسنده واژههای بیگانهای را به کار گرفته است که در زبان فارسی برایش برا...
مجلهای را از جا روزنامهای کنار مبل خانم جون برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. نه چیزی میخواندم. نه...
در اتاق باز میشود و این بار خانم صارمی اسم زن را صدا میزند. مرد هم از جا بلند میشود و زیر بازوی ا...
ناگهان شعله بر میکشد: انصاف نیست…حالا این چیست که فرمان میدهد. مغز که تکه پارهی بیخردیست. قلب...
راوی داستان مردی می باشد که در شغل قبلی خود شکست خورده است و اکنون در پی اختلافاتی با همسرش، جدا از ...
در دورهای از زندگیام غرق اسطورهها شدم. تازه مفهوم اسطوره و نقشش در تفکر و فرهنگ را درک میکردم. و...
آقای جمشیدی گفت که میخواهد عقدش کند و یک زندگی مستقل داشته باشد. خانم جمشیدی میخواست بهزیستی را هر...