نویسنده: پیام ابراهیمی
در اولین شب پاییزی ماه نوامبر در سالنِ «اسپَس لُوِقموند» در شهر مونترال، بهرام بیضایی برای اولینبار بر صحنه، رنگارنگی از نور، صدا و بازیهای درخشان در هیبت افرا چنان ظاهر شد که حضورش نفسها را در سینههای پردردشان حبس کرد. سالنی مملو از تماشاچیانی که سالها انتظار چنین کاریهایی را میکشیدند. نمایش «افرا یا روز میگذرد» برای اولینبار در تالار وحدت تهران به روی صحنه رفت و برای آخرینبار در سالن «اسپَس لُوِقموند» مونترال.
ظهور بیضایی بر صحنه چنان هیبتی داشت که اجرای این نمایش، فناتیکهای تئاتری شهر را به وحشت انداخت. چه آنها که صحنههای این شهر را با نمایشهای مبتذل خود قلمرو حکومت خود میدانند و چه آنهایی که شخصیتهای ادبی ایران را مجسمههای مقدس خود قلمداد میکنند. ایشان هنر را در فریمهای ثابت و حقیرِ فکرشان محبوس کردهاند.
این در حالی است که بهرام بیضایی خود قربانیِ چنین حکومت فکری است و زندگی امروزش، تبعید ناخواستهای است از کشوری که تقدس را بنیان ایدئولوژی حکومتی خود میداند. زن در آثار بیضایی نماد تقدس و انجماد فکری نیست؛ نماد پرستش انسانیت است که نهتنها در ایران که در دنیا به اسارت حکومتهای کاپیتالیستی و مذهبی درآمده است.
در این میان، جسارت کارگردانی که این اثر باارزش را اولینبار بدون هیچ کمک و بهطور مستقل به روی صحنه برده است، قابل ستایش و ارزیابی است. آنها که چند دهه پیش در این شهر شاهد آثار باکیفیتی از کسانی چون محمود استادمحمد، علی شریفیان و... بودهاند، خوب میدانند که امروز چگونه صحنهٔ تئاتر این شهر میدان جولان و رقابت اسپانسرهایی شده است که تنها منافع خودشان را میجویند.
روزی روزگاری، افرا سزاوار را در محلهای هو کردند که سزاوارش نبود. به او اتهام زدند و به زندانش انداختند. و امروز کارگردانی را به اتهام اهانت به مقدسات سنگسار میکنند.
در اولین شب ماه نوامبر در سالن «دنیای واقعی» (ترجمهٔ نام اصلی سالن)، بعد از سالها، طلسمی شکسته شد. بیضایی واقعی، که سراسر عمر با مقدسات و کلیشههای دروغین جنگیده است، برای اولینبار در هیبت افرا بر صحنه ظاهر شد و درخشید. و کارگردانی نوظهور در این شهر متولد گردید. برایش هورا نمیکشم ولی به احترامش کلاه از سر برمیدارم و سکوت میکنم.

ارسال نظرات