درنگی بر شعر سیمین بهبهانی در آستانه‌ی سالگرد درگذشت او

درنگی بر شعر سیمین بهبهانی در آستانه‌ی سالگرد درگذشت او

منتقدان بررسی‌کننده‌ی سبک (زبان، خیال، ساخت، محتوا و سنت و نوآوری) شعر سیمین بهبهانی را به دودسته‌ی «دوره‌ی نخست (غزل سنتی)» شامل چهار دفتر اول و «دوره‌ی دوم (غزل نو)» شامل باقی آثار تقسیم نموده‌اند.

سیمین بهبهانی، از پرکارترین شاعران معاصر است که مجموعه‌ی اشعار او در هشت مجموعه شعر و یک کتاب دیگر به نام «تازه‌ها» (۱۳۸۲)، به‌عنوان پیوستی بر مجموعه کامل اشعار او منتشر شده‌است. نشر نگاه، علاوه بر «تازه‌ها»، مجموعه اشعار «جای‌پا» (۱۳۳۵)، «چلچراغ» (۱۳۳۶)، «مرمر» (۱۳۴۱)، «رستاخیز» (۱۳۵۲)، «خطی ز سرعت و از آتش» (۱۳۶۰)، «دشت ارژن» (۱۳۶۲)، «یک دریچه آزادی» (۱۳۷۴) و «یکی مثلاً اینکه» (۱۳۷۹) را از سیمین بهبهانی منتشر کرده‌است. محتویات کتاب‌های منتشر شده توسط نشر نگاه، مبنای کار مقاله‌ی حاضر است.

منتقدان بررسی‌کننده‌ی سبک (زبان، خیال، ساخت، محتوا و سنت و نوآوری) شعر بهبهانی، آن‌ها را به دودسته‌ی «دوره‌ی نخست (غزل سنتی)» شامل چهار دفتر اول و «دوره‌ی دوم (غزل نو)» شامل باقی آثار تقسیم نموده‌اند و ما نیز برای جلوگیری از تعدد بیهوده و بدون کارکرد لایه‌های این فصل، از همین دو دوره در تقسیمات خویش بهره می‌جوییم.

فردیت در شعر سیمین بهبهانی

«خشم‌آگین از نظام فرهنگی و سنت مردسالار» و «شفقت و دلسوزی برای فقیران و رنجبران»، جامع‌ترین عباراتی هستند که می‌توانند حالت و جهان‌نگری زن‌محور نیمه‌ی نخست این دوره (دو دفتر جای پا و چلچراغ) را توصیف و تبیین کنند.

با بررسی رخدادهای کلیدی زندگی سیمین در نیمه نخست این دوره، می‌توان ریشه‌های تعامل و نسبت فرد و جمع در دوره‌ی نخست شعر سیمین بهبهانی را دریافت.

در فاصله‌ی تولد شاعر(۱۳۰۶) تا انتشار چلچراغ در سی‌سالگی، او رویدادهای زیادی را از سر گذرانیده‌است؛ از جدایی والدین به سال ۱۳۰۹ (که البته هیچ‌کدام بی‌همسر نماندند) تا اخراج از مدرسه عالی مامایی به سبب چاپ مقاله‌ای انتقادی در باب آن مرکز؛ و سپس ازدواج با حسن بهبهانی (۱۳۲۵) و به دنیا آوردن سه فرزند (به ترتیب در سال‌های ۱۳۲۶.۱۳۲۸ و ۱۳۳۳).

درست پس‌ازاین نیمه (به سال ۱۳۳۷) است که سیمین دو اتفاق تعیین‌کننده و تغییردهنده‌ی مسیر زندگی‌اش را تجربه می‌کند. او برای «شناخت بهتر اجتماع» به دانشکده‌ی حقوق می‌رود و با منوچهر کوشیار (همسر دوم و همراه وفادار سیمین تا لحظه‌ی بدرود حیات) در آن دانشکده آشنا می‌شود.

از این منظر، ما در جای پا، با فردیت زنی سراسر تنش ‌روبه‌روییم که نوعی تناقض را در رویکردش به رابطه‌ی عاطفی می‌توان دریافت. در این دفتر از دل‌تنگی برای معشوق تا نفرت از او به‌عنوان مردی که فقط زن را برای خواهش‌های تنانه می‌خواهد؛ تا مردی بی‌وفا که در عالم خیال او را می‌کشد، همه و همه را یک‌جا می‌توان دید.

و البته نکته‌ی جالب و تناقض‌آمیز درست در همین‌جاست که طرح‌واره‌های روانی عاشق و معشوقی، اجازه نمی‌دهد این زن زخم‌خورده از ازدواج ناموفق خویش و جدایی پدر و مادر، از جانب دوست‌داشتنی و خواستنی رابطه‌ی زن و مرد برکنار بماند و برای مردی دوست‌داشتنی، دل‌تنگی و از بی‌وفایی شکوه نکند.

و نکته‌ی مهم آنجاست که وقتی شاعر، با انصاف به میراث شعری این دوره می‌نگرد؛ آن را «خامی، آسان‌پذیری و خودبیش‌انگاری» ارزیابی می‌کند و درنتیجه با قوت از طوفان این تضادها برمی‌گذرد و در نهایت به آرامش و فضای اصلی شکوفایی سبک خود، «تغزل» می‌رسد.

به دیگر بیان، بینش او از تلاطم‌های مدرن و اعتراضات اجتماعی فاصله می‌گیرد؛ ابتدا (و در دو دفتر چلچراغ و به‌ویژه مرمر) در فضای سنتی رابطه عاشق‌معشوق آرام می‌گیرد تا رهسپار مجموعه‌ی تحول‌آفرین و دوران‌ساز رستاخیز شود.

این تعامل و نسبت فرد و جمع، در دوره‌ی دوم شعر سیمین بهبهانی پایان می‌گیرد. او بر زمینه‌ی غزل دوران‌ساز تا از بوته‌ی خوشبوی گلپر دور نخست شاعری‌اش، یعنی زمان غزل‌سرایی با سبقت سنت‌گرایی بر نوجویی، دوران «غزل نو» خود را آغاز می‌کند.

با بررسی پدیده‌های شایان توجه این دوره، می‌توان به پنج موضوع مهم درخصوص بحث فردیت در اشعار او اشاره کرد.

تغییر جایگاه زن

در این دوره نیز همانند دوره‌ی قبل زن محوریت دارد؛ اما این دوره در شعر او، زنی‌است که از مرز جنسیت (مجموع زیستار و تربیت زنانه) و به تفرعن زنانه یا شاعرانه سعی می‌کند جنسیت را به‌عنوان بخشی از وجود و فردیت خود بپذیرد.

به دیگر سخن او، نه مانند دوره‌ی آتشین دفتر نخست، از زنانگی، اولویت‌های جنسی و جنسیتی را می‌جوید و نه مانند دفاتر بازگشت به سنت، به بازتولید غزل‌هایی می‌پردازد که زبان‌شان همان ادامه‌ی زبان کلاسیک است (و اگر مردانه بپنداریدشان بیراهه نیست؛ چراکه زمان سرودن آن‌ها، زمان سلطه‌ی سخن مردسالاری است.)

جایگزینی که او به ما می‌دهد، فردیتی تازه است؛ ترکیبی کم‌وبیش معتدل و برآمده از سه عنصر متفاوت و حتی متناقض؛ آمیخته‌شدن سه رویکرد «سازش مادرانه»، «جسارت روشن‌فکرانه» و «قدرت و صلابت تحول‌خواه معشوقانه».

کولی و ایلخان؛ نماد نگاه تازه به رابطه

سیمین بهبهانی در غزل‌های نوَش، جهت و مسیر کلام خود را در مورد زن، از بیان رئالیستم به سمت سمبولیسم و بعضاً سوررئالیسم حرکت داده است؛ وی در مجموعه‌ی دشت ارژن، به شانزده غزل، عنوان «کولی‌واره» را داده‌است و به کمک آن، نمادی مناسب برای بازنمود خصوصیات ایرانی می‌سازد و برای شخصیت متقابل او (مرد ایرانی) از ایلخان بهره می‌برد. سه ویژگی اصلی کولی، رنج‌کشیدن، بدنام‌بودن (به‌ظاهر) و برخورداری از روحیه‌ی اعتراض است و ظاهراً سیمین با انتخاب این شخصیت نمادین، چند مقصود را هم‌زمان دنبال می‌کرده است؛ به‌تصویر کشیدن رنج تاریخی زنان در زیر یوغ سنت مردانه؛ القای روحیه‌ی اعتراض و پرخاشگری به زنان برای قیام در برابر این وضعیت و متأثرکردن و به تأمل واداشتن مخاطبان در خصوص سنت فرهنگی مردانه و زنانه.

با تمام این مقدمات، می‌توان ویژگی‌های زیر را برای این کولی برشمرد (برای رعایت اختصار تنها به ذکر یک یا دو نمونه ذیل هر ویژگی بسنده شده است):

خود او درباره‌ی «کولی» اش می‌گوید: «وی اگرچه از شرق است، اما به غرب سفر می‌کند. روح کولی در قلب اروپا، سوار بر اسبان تیزتک مجار می‌تازد و یال اسبش را باد شانه می‌زند؛ در اسپانیا می‌خواند و می‌رقصد؛ اندوه و غربت دیرین خود را با زخمه‌های گیتارش بر دل چاک‌چاک زمان می‌نشاند و در سرزمین نیاکان من (ایران)، بر دورافتاده‌ترین حواشی کویر پای می‌کشد؛ ماران کویر را می‌شناسد و زهر و مهره‌شان را با خود نگاه می‌دارد.»

انواع تنهایی

مهم‌ترین و چشم‌گیرترین ویژگی تنهایی‌های دوره‌ی نخست شعر سیمین، انحصار این احساسات در دولایه‌ی «جداماندگی فیزیکی» و نیز لایه‌های «ارتباط‌محور» تنهایی (لایه‌هایی که در اثر رابطه‌ای عاطفی شکل می‌گیرند: بیگانگی و ارزشمند نبودن فی‌نفسه) و درنتیجه فقدان تنهایی عمیق‌تر، از نوع «درک‌ناشدگی» و نیز «تنهایی وجودی» است.

اما انواع تنهایی در دوره‌ی دوم شعر سیمین بهبهانی متفاوت است. در پی تحولاتی که در زندگی شخصی و نیز جهان‌نگری سیمین رخ می‌دهد، جنس تنهایی‌های بازتاب‌یافته در شعرش نیز متحول می‌شود. به دیگر بیان از یک‌سو با جدایی سیمین از همسر اولش و ازدواج با منوچهر کوشیار، شاعر وارد رابطه‌ای سامان‌مند و دلپذیر می‌شود که گواه این امر، رخت بربستن لایه‌های «ارتباط‌محور» تنهایی (شامل: احساس فراموش‌شدگی، بیگانگی و ارزشمند نبودن فی‌نفسه) از زیست‌جهان شعرهای او و نیز نشر سوگ‌سرود آن (در رثای منوچهر کوشیار) است. به‌علاوه همین اتفاق (مرگ همسرش در سال ۱۳۶۳) در کنار مرگ نوه‌اش ارژن (به سال ۱۳۶۲) و پیش از همه‌ی آن‌ها دوران هشت‌ساله‌ی جنگ ایران و عراق، بذر نوعی مرگ‌اندیشی را در شعر او می‌کارد. درنتیجه می‌توان بارقه‌هایی از تنهایی وجودی را در شعر او یافت (که ذیل مرگ‌اندیشی از آن گفته‌ایم)؛ اما بیرون ازین قلمرو، تنهایی اصلی، فیزیکی (جداماندگی) است که هر جا شاعری دل‌تنگ باشد می‌توان از آن سراغ گرفت؛ مثل این نمونه:

– دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من/گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا، من؟

کجا روم؟ که راهی، به گلشنی ندانم/ که دیده برگشودم، به کنج تنگنا، من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس/ چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها، من

ز من هر آن‌که او دور، چو دل به سینه نزدیک/ به من هر آن‌که نزدیک، ازو جدا، جدا، من!

نگرش به جهان

همان‌گونه که پیش‌تر نیز اشاره شد در اولین مجموعه‌های شعری سیمین، شیوه‌ی رئالیستی بر نگرش و درون‌مایه‌پردازی شعر حکم‌فرماست؛ البته در حدی بسیار سطحی و شعارگونه، که می‌توان آن را «رئالیسم گذرا» نامید. به دیگر سخن، در این دوره سیمین، معضلات و مشکلات اجتماعی را به تصویر می‌کشد و خودش خارج از صحنه به تماشا می‌نشیند؛ درنتیجه اعتراضش در حد فریاد باقی می‌مانَد:

سراپای من شعله‌ی خشم و کین شد/ ز دل ناله‌ای آتشین برکشیدم، لبم باز شد تا به فریاد گویم: / چه نازی که این منصب و پایه داری؟ از آن در چنین پایه‌ای استواری/ که از پستی و سفلگی مایه داری!

در حقیقت می‌توان گفت که این شیوه، نوعی رمانتیسم است که در پس اسلوب رئالیستی خود را پنهان نموده؛ چراکه شخصیت‌هایی که برگزیده، افرادی غیرعادی‌اند و کل جامعه را در برنمی‌گیرد. می‌توان گفت علی‌رغم واقع‌گرایی ظاهری شاعر، صحنه‌ها انتزاعی و مفاهیم مجرد هستند.

بدین ترتیب، گرچه سیمین نخست جزو کسانی است که صادقانه خواسته است هنرش اجتماعی و به گفته‌ی خودش مؤثر باشد؛ باید بگوییم که در دوره نخست، به دو علت موفق به این کار نشد؛ نخست، اشتباه در درک نقش و تأثیر هنر در اجتماع و روابط آن‌ها (خطای نگرشی) و دوم، در انتخاب صحنه‌ها، چهره‌ها و نتیجه‌گیری از آن‌ها (خطای زیباشناختی).

به‌هرروی، در قریب به تمام این روایت‌ها، شاعر صرفاً یک روایت‌گر و گزارش‌گر است و همین مسئله ارزش کارش را پایین می‌آورد. نکته‌ی دیگر آن است که شخصیت‌های روایت‌ها در نخستین آثار سیمین، افرادی منفعل و کنش‌پذیر هستند؛ اغلب خود شخصیت‌ها برای کاری اقدام نمی‌کنند. مثلاً در شعر گمشده، کسی دیگر را جستجو می‌کند؛ پسر گم‌شده را می‌یابد؛ برای پدر خبر می‌آورد و پدر به دیدارش می‌رود، اما نه برای نجات از رنج فراق و نه برای نجات پسرش از گرداب هیچ تلاشی نمی‌کند و به فاجعه تن می‌سپارد:

پدر خسته‌جان، شرمگین، دردمند/ نه یارای مهر و نه پروای خشم

نبینند تا اشک اندوه او/ بتابید روی و بگرداند چشم:

پسر را همان‌گونه بر جا نهاد/ وز آنجا غمش را به همراه برد

به آن رهنما گفت: فرزند من/ نه این است… او دیرگاهی ست… مرد!

درحالی‌که در بخش دوم مجموعه‌ی شعری وی، انسان‌ها انتخاب‌گر هستند و به‌پای عواقب کار خود نیز می‌نشینند. حتی اگر در هنگام عمل به عواقب آن نیندیشند.

به‌هرروی، سیمین توانست تا حدی از مضامین کهنه و سنتی شعر فارسی بگریزد و مضامین تازه‌ای را برای اشعارش انتخاب کند، اگرچه نگاه وی هنوز فاقد درون‌مایه‌های عمیق فکری است.

اعتراض به بدآیند برای وطن

در دوره‌ی دوم شعر سیمین بهبهانی، می‌توان اعتراض به بدآیند(بدآیندهای جمعی) را مشاهده‌کرد. در این دوره، ما با شاعری آکنده از حس وطن‌دوستی مواجه می‌شویم. خود وی دراین‌باره می‌نویسد: «از کاشی‌های ظریف اصفهان، از خرابه‌های درشتناک ارگ بم، از سرخی خورشید جنوب در پس نخل‌های خفته در تیرگی مغرب، از مزار سعدی و حافظ، از آرامگاه خیام و فردوسی، از بقعه‌ی باباطاهر و خوابگاه بوعلی، از دره‌ی مرادبیگ و گردنه‌ی حیران، از دریاچه‌ی خزر و ارومیه، از کارون، از ارس، از هرچه و هرجا و هر کس، از تمامت این مرزوبوم خاطره‌ها دارم: بمباران و موشک‌باران، جنگ شهریور ۱۳۲۰، جنگ مهر ۱۳۵۹، آرامش، انقلاب، داغ‌ها، مویه‌ها و…‌ای سرزمین من با گذشته‌ات، شاعرانت، فرماندهانت، پایداری‌هایت… به هیچ دیار خاطره نداده‌ام الا به ایران، انگار که این بیت از اعماق روحم جوشیده است:

شعر و شور و سرودم اینجا بود، تخت و تابوت و گورم اینجا هست.»

از هنرهای سیمین در این دوره، آن است که از فضای غزل برای ترسیم و تصویرسازی جنگ استفاده کرد. در سایه‌ی وقایع انقلاب، عواطف و احساسات باروح حماسی درآمیخت؛ تاحدی‌که نرمی و لطافت غزل، با درشتناکی و فخامت حماسه‌سرایی در کنار هم نشست و فضایی حماسی به وجود آورد. می‌توان این نوع خاص از غزل را غزل حماسی نامید.

نمونه‌ی زیر سوگنامه‌ی تلخی است که شاعر، با الهام از سیمای محزون خرمشهر در دوران اشغال سروده است:

«بنویس! بنویس! بنویس؛ اسطوره‌ی پایداری/ تاریخ، ای فصل روشن! زین روزگاران تاری

بنویس ایثار جان بود غوغای پیر و جوان بود/ فرزند و زن، خان‌ومان بود از بیش‌وکم هرچه داری»

او از مرحله‌ی تردید بیرون می‌آید و به‌طور عینی، آتش‌افروزی دشمن بعثی را در پیرامونش می‌بیند. بنابراین ازنظر او دیگر زمان مدارا با دشمن تمام شده است و نباید وطن را به دست دشمن سپرد. با هر وسیله‌ای که ممکن است باید دشمن متجاوز را از خاک ایران خارج کرد. او خلبانان را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید:

«بر سر دشمنان فروبارید/ هر بلا کز فرود و بالا هست»

و این‌همه، زیر چتر میهن‌پرستی است که معنا یافته است:

«نام ایران بود شناسه‌ی من/ این‌چنینم جهان شناسا هست

زنده و مرده‌ام بدین خاک است/ غیر از اینم کجا پذیرا هست»

و بعدازاینکه مسئله‌ی جنگ و هجوم و متجاوز برایش شفاف و روشن می‌شود؛ زبان به ستایش و تمجید از مدافعان دلیر ایران‌زمین می‌گشاید:

«بنویس از آنان که گفتند: یا مرگ، یا سر افزاری/ مردانه تا مرگ رفتند بنویس! بنویس! آری»

خود بهبهانی دراین‌باره می‌گوید: «باور کنید هر وقت به یاد پیکرهای زغال شده‌ای می‌افتم که از زیر آوار بیرون کشیده می‌شوند؛ یا همان‌جا خاکستر می‌شوند؛ دلم مثل یک‌تکه زغال، سیاه می‌شود. یکی از آن‌طرف دنیا بلند می‌شود و می‌آید و به‌اصطلاح می‌خواهد حافظ حقوق مظلوم باشد. نتیجه آن می‌شود که فوج‌فوج آدم‌های بی‌گناه، در آتش این خیره‌سری‌ها بسوزند و خاکستر شوند. من جنگ جهانی دوم را دیده‌بودم و با همه‌ی کودکی، مصائب آن را آزموده‌بودم. من بمباران شهر هیروشیما و ناکازاکی و تسلیم بلاشرط ژاپن را ظرف مدت ده دقیقه به خاطر می‌آورم. سپس پیام تاگور را در هشتادسالگی و آخرین سال زندگی‌اش در هفتم ماه مه ۱۹۴۱ به یاد می‌آورم که مفهوم تقریبی آن، چنین بود. روزگاری گمان می‌کردم که تمدن غرب، افتخارآفرین است و به آن دل‌بسته و چشم امید دوخته‌بودم که برای دنیا سعادت ارمغان کند. امروز اما می‌بینیم که غرب، چون جغدی بر تلی از جنون و ویرانی تکیه داده‌است و اکنون امید می‌دارم، آن خورشیدی که باید سعادت برجهان بگسترد، روزی چون فواره‌ای از طلا از شرق سربرزند. ما هشت سال فاجعه را در کشور خود آزموده‌ایم. آرزو دارم به‌زودی آتش‌بس برقرار شود.»

سیمین پیام‌آور صلح و دوستی است و از هرگونه جنگ و کشتار بیزار. در بسیاری از اشعارش به این مسئله اشاره کرده‌است. او در خواب مادرش را می‌بیند که حریر آبی به تن و شاخه‌ی زیتون در دست دارد. هر دو سمبلی از صلح و دوستی و پاکی است اما ناگهان سوار غاصبی می‌آید و با تیغ، برگ‌های زیتون را برمی‌کند و مادرش با حریر مشکی به شیوه‌ی سوگواران برمی‌گردد:

«ای از بهشت گفته خبر! دوزخ چه می‌نهی ز شرر؟ / در خان‌ومان اهل جهان آتش چگونه می‌فکنی؟

اعضای پیکرند همه، هم‌گونه گوهرند همه/ زین نکته کرد ساز سخن، فرزانه‌ی جهان‌وطنی»

و بالاخره، مرد حماسی‌اش در مردی که یک‌پا ندارد، متبلور می‌شود؛ جانبازی که استوار و با استقامت ایستاده‌است و پایی چالاک‌پیما دارد. اگرچه بر چهره‌اش خطوط ملال نشسته، انسانی‌است که ثبت حضورش، نیازی به امضا ندارد و خودش عین حضور و بودن است:

«رو می‌کنم سوی او باز تا گفتگویی کنم ساز/ رفته‌است و خالی‌ست جایش مردی که یک‌پا ندارد»

و در ادامه نیز، خاطرات شهیدان همچنان با شاعر همراه است:

«در خاطرم، ای شهر! اما با هر چراغی هست داغی/ آن حجله‌ها را با شهیدان از یاد من کی می‌زدایی؟

ای شهر! ز خط می‌شویند دیوار خیابانت را / تا باد نخواند زین پس اوراق پریشانت را»

و بازهم حسرت و انده و ناامیدی:

«در سیاهی شب نومیدان یک چراغ ساده نمی‌بینم/ ماه ایستاده به بامی نه شمع اوفتاده نمی‌بینم»

مرگ و مرگ‌اندیشی

سیمین در دوره‌ی دوم شاعری‌اش، مرگ‌های بسیاری را می‌بیند و به طریق شعرمویه و مرثیه، آن‌ها را در شعر خویش بازتاب می‌دهد.

او در پنجمین روز درگذشت مهدی اخوان ثالث این‌گونه می‌سراید:

«چونان تو نزایید و نزاید پس‌ازاین کس/ با دهر نمانده‌است امید اخوانی

می‌گریم و می‌نالم و بااین‌همه دانم/ آن‌کس که نمرده‌است و نمیرد همه آنی

ای دوست، کنون تسلیتم گوی که بی‌دوست/ رفته‌است ز تن بود اگر تاب‌وتوانی»

بهبهانی همچنین در سوگ تختی می‌گوید:

«نیستی قهرمان دگر، که تو را/بر سر دوش، چون سبو ببرند

چه شد آن خوان برگشاده، که خلق/ سهمی از افتخار او ببرند؟»

این شاعر، در سوگ ارژن نوه‌ی دلبندش می‌نویسد:

«در مرگ بی‌گاه ارژن – شیرین‌ترین لعبت من-/ انگار صدبار مردم، انگار صدبار زادم»

سیمین همچنین در سوگ کشتگان زلزله‌ی اردبیل می‌سراید:

«ای تختیان، برخیزید، باروح تختی هم دل/ وقتی هرازان کودک در خون خود پرپر زد!»

و سرانجام در مرگ همسرش منوچهر کوشیار (دردآورترین مرگی که به چشم دیده‌است) چنین می‌موید:

«یار، آن یار، آن یار، پاک، عاشق، وفادار/ ماند چندان مرگش در ربود از کنارم

صبح است و آسمان ابری یک‌شنبه، هفتم بهمن/ چون عطر پونه با برگش یادت، عزیز من، بامن»

علاوه‌بر این موارد، آنچه در بحث از مرگ‌اندیشی‌های سیمین برای ما اهمیت دارد آن است که سیمین در این دوره و پس از تحمل گونه‌گونه مصائب، به‌جایی می‌رسد که بارقه‌هایی از التفات «وجودی» به مرگ (و درنتیجه تنهایی وجودی در برابر میرایی خویشتن) را در شعرش می‌بینیم و جالب‌تر آنکه، درست همسو با نگاه فیلسوفان وجود باور، ازنظر وی نیز آدمی تا زمانی که مختار و مسئول نباشد، رنجی ندارد اما وقتی مختار شد و مسئولیت حیات را برعهده گرفت، با رنج‌های زندگی پیوند می‌یابد:

«رنج، همان بار امانتی است که بر دوش آدم گذاشته‌اند. رنج و تلاش در برابر داشتن اختیار و آزادی، بهای چندان گرانی نیست. شاید که گفته‌ام از کودکی با رنج آشنا شده‌ام، اشاره به همین نکته باشد که در زندگی خیلی زود عهده‌دار مسئولیت شدم و خیلی زود اختیار و اداره‌ی امور را به دست گرفتم.»

از همین منظر سیمین رنج خود را با رنج بودا مقایسه می‌کند و می‌گوید: «رنجی را که بودا از هجده‌سالگی نیازموده بود، من از کودکی اندک‌اندک و با تدریجی فزاینده تا نوجوانی و پس‌ازآن آزمودم؛ به آن خو گرفتم و پایداری آموختم؛ بودا تا ۱۸ سالگی در کاخ شاهی زیسته‌بود و هرگز مفهوم رنج را نیازموده‌بود. زیرا در آن کاخ، در آن بهشت، همه‌چیز برای او فراهم آمده‌بود. ازآن‌پس روزی که از بهشت خود بیرون آمد، مفهوم رنج را دریافت. با مرگ، گرسنگی و بیماری و… آشنا شد. همین آشنایی، او را آواره‌ی کوه و بیابان کرد و سرانجام به آگاهی رسید و دریافت که زندگی سراسر رنج است و رهایی ابدی در آن نیروانه میسر است که سکون و سکوت مطلق است و بی‌آرزویی و بی‌دردی و بی‌مرگی.»

جمع‌بندی سخن

همان‌طور که در ابتدا گفته‌شد، منتقدان بررسی‌کننده‌ی سبک (زبان، خیال، ساخت، محتوا و سنت و نوآوری) شعر سیمین بهبهانی را به دودسته‌ی «دوره‌ی نخست (غزل سنتی)» شامل چهار دفتر اول و «دوره‌ی دوم (غزل نو)» شامل باقی آثار تقسیم نموده‌اند و با در نظر گرفتن این تقسیم‌بندی، می‌توان یافته‌های فصل هفتم را در چهار دسته، جمع‌بندی کرد:

یک. در دفاتر نه‌گانه‌ی او با سه نوع «من» برجسته و غالب روبه‌روییم؛ من خودنگر معطوف به اعتراض (با دو دغدغه‌ی اصلی اعتراض به جایگاه ناشایست و ابزاری زن و انتقاد از فقر مادی در نیمه‌ی نخست دوره‌ی اول؛ یعنی دفاتر جای پا و چلچراغ)؛ من خودنگر معطوف به بازگشت به رابطه‌ی عاشقی معشوقی‌سنتی (من کم‌تر فردی و غالباً نوعی در دفترهای مرمر و رستاخیز)؛ و من میانه (حاصل جمع وجوه مدرن من نخست و وجوه انسانی و غنائی من دوم: در دیگر آثار)؛

از این منظر، من اصلی سیمین که در پنج دفتر او ثابت می‌مانَد؛ ترکیبی کم‌وبیش معتدل و برآمده از آمیختگی سه رویکرد و نقش زنانه‌ی متفاوت یعنی «سازگاری مادرانه»، «جسارت روشن‌فکرانه» و «قدرت و صلابت تحول‌خواه معشوقانه» است با این ملاحظه که، از نقش‌های سه‌گانه‌ی زن، پررنگ‌ترین نقش در شعر سیمین، نخست معشوقی است. مقایسه‌ی این دو، بیانگر تفاوت موضع این دو شاعر است. در این دوره، شاعر از جدار سنت عبور کرده و با نگاهی اصلاح‌طلبانه به‌نقد آن می‌پردازد. چهره‌ی اصلاح‌طلب بهبهانی اینجا مشخص‌تر است؛ او نه مانند پروین حاضر است در دل سنت بماند و مرثیه‌سرای حقوق ضایع‌شده‌ی زن باشد و بس؛ و نه به‌سان فرخزاد چنان توفنده و بی‌محابا به سنت بتازد که زمینه‌ی سوءاستفاده‌ی دیگران را از شعرش فراهم نماید.

دو. درنگ در تنهایی‌های شعر سیمین، اعم از فیزیکی (جداماندگی) و روحی (با انواع گونه‌گونش)، به ما نشان می‌دهد که اولاً نیمه‌ی در دوره‌ی شعر وی، در کنار جداماندگی، تنهایی‌های مربوط به روابط عاطفی (فراموش‌شدگی، بیگانگی وعدم ارزش فی‌نفسه)، گونه‌های اصلی‌اند که در آن‌ها مورد آخر از همه برجسته‌تر است؛ ثانیاً دو نوع عمیق‌تر تنهایی (درک‌ناشدگی و تنهایی وجودی)، در این دوره نقشی ندارند که تنهایی وجودی در دوره‌ی بعد (به‌واسطه‌ی تجارب متعدد شاعر در از دست دادن دیگران) تشخص می‌یابد اما سایر انواع تنهایی، به‌جز جداماندگی در این دوره به محاق می‌روند که دلیل آن‌هم ازدواج و رابطه‌ی بسامان، آرام‌بخش و پایدار شاعر با همسر دومش منوچهر کوشیار است.

سه. جهان‌بینی و تربیت ذهنی و فکری سیمین جهان را برای او به‌مثابه‌ی «نظام احسن» تصویر نمی‌کند و خدای او نیز موجودی «حق»، «برتر» و «خیرالحافظین» نیست؛ به همین سبب، اعتراض به چگونگی حال و کار هستی در شعر او هست اما به خلاف فروغ، کمتر معطوف به اعتراض به خدا یا زوال ساری در هستی است و در اعم اغلب مصادیق به عملکردهای نادرست انسان‌هاست و سه نمود اصلی دارد: روابط و نگرش‌های نادرست انسان‌ها؛ اعتراضات سیاسی و اجتماعی (به عملکردهای ناصحیح حکومت پهلوی در دهه‌ی پنجاه خورشیدی) و اعتراض به «بدآیندهای جمعی» (مانند جنگ و زلزله) که درنگ بر تمام این مصادیق بر روی‌هم بیش‌ازپیش منش صلح‌طلب و اصلاح‌جوی سیمین (به‌جای سازش یا انتقاد معلمانه یا اعتراض به‌کلی ساخت‌شکنانه) را نشان می‌دهد.

چهار. باید این نکته را به نکات مطرح‌شده در باب مرگ و مرگ‌اندیشی افزود که پس از عبور شعرهای سیمین از فضای‌عدم اصالت مرگ در دوره‌ی نخست، سیمین در این دوره و پس از تحمل گونه‌گونه مصائب به‌جایی می‌رسد که بارقه‌هایی از التفات «وجودی» به مرگ (و درنتیجه تنهایی وجودی در برابر میرایی خویشتن) را در شعرش می‌بینیم و جالب‌تر آنکه درست همسو با نگاه فیلسوفان وجود باور، ازنظر وی نیز آدمی تا زمانی، مختار و مسئول نباشد، رنجی ندارد اما وقتی مختار شد و مسئولیت حیات را برعهده گرفت، با رنج‌های زندگی پیوند می‌یابد. از همین منظر وی رنج خود را با رنج بودا مقایسه می‌کند و برآیند تمام این موارد بخش ششم و فرجامین مجموعه‌ی دشت ارژن (سه شعر ذیل عنوان «طبل بی‌مرگی») است که آن، اشاره‌های شاعر به میرایی خویش، آن‌هم همسو با اندیشه‌های بودائی به‌وضوح دیده می‌شود و در سایه‌ی همین بودا و تعالیم اوست که سیمین با مرگ به صلح می‌رسد و جنبه‌ی مثبتی نیز برای آن قائل می‌شود که «شاید آن نیروانا که بودا آسایش آن را وعده داد اما در وصف آن هیچ نگفت همین آرامش مرگ باشد.»

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات