سال ۱۴۰۱ و حمایت از اعتراضات ایران

ایرانیان کانادا چگونه تاثیرگذارترین معترضان خارج از کشور شدند؟

ایرانیان کانادا چگونه تاثیرگذارترین معترضان خارج از کشور شدند؟

درست در ساعت ۱۷ و ۲۴ دقیقه و ۲۸ ثانیه روزِ دوشنبه، ۲۰ مارس ۲۰۲۳، سال ۱۴۰۱ شمسی به پایان می‌رسد، سالی که زخم‌های عمیق بر خاطرِ بسیاری از ایرانیان گذاشت؛ اما در مسیر خونی که شهر به شهر و روستا به روستا و خیابان به خیابان و دانشگاه به دانشگاه و مدرسه به مدرسه می‌رفت، دانه امیدی جوانه زد که روی زبانش انگار، این بند از شعر شاملو بود: «بگذار برخیزد مردمِ بی‌لبخند… بگذار برخیزد!»

سال ۱۴۰۱ که چیزی به کنده‌شدن آخرین برگش نمانده و می‌رود تا به تاریخ بپیوندد -یا در این لحظه که مطلب را می‌خوانید آخرین برگ هم کنده شده و میان پوشه تاریخ رفته است-، سالی متفاوت بود. سالی که زنان در ایران «شانه زدنِ موهایشان در باد» را زندگی کردند، سالی که «رنگین‌کمان» معنای دیگری گرفت و واژه‌های «رقص» و «خدا» و «نور» تا همیشه با پیراهنی سفید، رقصید. … و البته سالی که «مردمِ بی‌لبخند» ایرانی در هر جای این زمین بودند، دست‌به‌دست هم دادند برای «تغییر» و قدم‌به‌قدم هم شدند، «برای» همه آن حق‌ها، آرزوها و رؤیاهای دریغ شده همگانی…

در این برهه زمانی، دیاسپورای ایرانی، خصوصاً ایرانیان کانادا بسیار خوش درخشیدند چه در عملکرد جمعی و ساختن جمعیتی بزرگ در ونکوور، تورنتو و مونترال و… چه در دنیاهای شخصی و کوچکشان در زندگی روزمره و حضور مجازی.

آنچه در پرونده نوروزی این هفته خواهید خواند، مروری بر تغییرات جامعه ایرانیان کاناداست، ما این تغییرات را از زاویه دنیاهای افراد مختلف دیدیم که هرکدام در زمینه‌ای فعالیت داشتند؛ علمی، ورزشی، هنری، آشپزی و…

 

نویسنده‌ای که دادخواه شد، دادخواهی که به خط مقدم رفت

حامد اسماعیلیون یکی از نمونه‌های بارز تغییرات در جامعه ایرانیان کاناداست. او که تا پیش و حتی در ابتدای جنبش، «زن زندگی آزادی» همواره بر این تأکید داشت که نمی‌خواهد جایگاه دادخواهانه و تلاش‌هایش برای به‌ثمررسیدن پرونده سرنگونی هواپیمای PS752 را با جایگاه و مسئولیت‌های یک عضو اپوزیسیون سیاسی عوض کند؛ در پایان این سال و باتوجه‌به درخواست‌ها، محبوبیت و کارهای عملی که توانست در مسیر رساندن صدای مردم ایران به جهان انجام دهد و راهپیمایی‌های پرشوری در کانادا و دیگر کشورها از جمله آلمان را تدارک ببیند، از سمت خود به‌عنوان سخنگوی خانواده‌های قربانیان پرواز استعفا داد تا بنا بر گفته خودش «حضوری فعالانه‌تر در کنار انقلاب زن زندگی آزادی» داشته باشد.

اسماعیلیون که با تلاش‌هایش در این سال‌های اخیر، دیدگاه دولتمردان کانادا و سیاست‌های آنان را در قبال جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران تغییر داده و نقش مؤثری در تحریم بسیاری از آنان داشته، روز هفتم مارس با انتشار ویدئویی کناره‌گیری خودش را از سمت دبیری و سخنگویی انجمن خانواده‌های قربانیان هواپیما اوکراینی اعلام و «کوروش دوست شناس» یکی دیگر از اعضای انجمن را به‌عنوان جانشین خودش، معرفی کرد.

اسماعیلیون دلیل این تصمیم‌گیری جدید را، تنها راه ممکن برای رسیدن به کشف حقیقت و اجرای عدالت درباره پرونده هواپیما اوکراینی دانست، راهی که از «سرنگون کردن جمهوری اسلامی» می‌گذرد و آزادی و عدالت را برای ایران به ارمغان می‌آورد.

 

 

حامد اسماعیلیون، همسر «پریسا» دندانپزشک سخت‌کوش و پدر «ری را» دختری پر از رویا که آرزو داشت به مدرسه هری پاتر برود، البته بر این موضوع هم تأکید کرده که طبیعتاً همچنان عضوی از هیئت‌مدیره و کمیته‌های انجمن خانواده‌های قربانیان هواپیما اوکراینی باقی خواهد ماند.

انجمن خانواده‌های جان‌باختگان پرواز PS752 بعد از این کناره‌گیری دکتر اسماعیلیون، بیانیه‌ای را منتشر کرد که در بخشی از آن می‌خوانیم: «انجمن خانواده‌های جان‌باختگان با اندوه و البته درک متقابل، از این لحظه کناره‌گیری دکتر حامد اسماعیلیون را از سمت دبیری و سخنگوی انجمن اعلام می‌دارد. کناره‌گیری دکتر حامد اسماعیلیون به دنبال پذیرش نقش رسمی او در انقلاب ایران صورت می‌گیرد. این تغییر برای او فرصت و زمان لازم را فراهم می‌کند تا نقش جدید خود را با تمرکز و توجه بیشتری که شایسته این مقطع حساس تاریخ ایران است ایفا کند.

 

 

دکتر اسماعیلیون همچنان به مشارکت فعال خود در سمت عضو هیئت‌مدیره و به‌عنوان یکی از اعضای فعال انجمن ادامه خواهد داد. او علاوه بر ادامه مبارزه برای دستیابی به حقیقت و عدالت برای پرواز PS752، به حمایت از ایرانیان بی‌شماری که شجاعانه برای حقوق و آزادی خود به پا خواسته‌اند، برخاسته است.

حامد در سه سال گذشته رهبری بی‌نظیر برای انجمن ما بود و ما همگی قدردان ازخودگذشتگی‌های او هستیم. ما ضمن ادامه حمایت خود در زمینه‌هایی که توان خواهیم داشت، نقش جدید او را نیز به رسمیت شناخته و تحسین می‌نماییم.»

با وجود تمام این توضیحات و البته کارنامه سه‌ساله انجمن که نشانگر رابطه حامد اسماعیلیون با دیگر اعضا بود؛ رسانه‌ها و افراد وابسته به جمهوری اسلامی که از روزهای ابتدای دادخواهی، از ساخت همه گونه اتهام و پرونده‌سازی علیه اسماعیلیون فروگذار نکرده بود- از عضویت در سازمان مجاهدین تا نقش مردی هوس‌باز که از همسرش طلاق گرفته بوده- دوباره دست‌به‌کار شدند و از قول خودشان این کناره‌گیری را چنین تحلیل کردند:

خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه پاسداران: به‌نظر می‌رسد فشارها و انتقادهای خانواده‌های جان‌باختگان به‌دلیل سوءاستفاده سیاسی که وی از جایگاهش می‌کرد، موجب استعفایش شده است، ضمن اینکه برخی می‌گویند او متهم به سوءاستفاده مالی از این جایگاه نیز است.

اما گذشته از همه اینها شاید بازگردیم به این نقطه که یک تصویر می‌تواند به اندازه هزاران صفحه کتاب، حرف بزند. سایت امریکایی Reddit این تصویر را منتشر کرده است.

در نیمی از آن، عکسی از حامد اسماعیلیون است که پلاکاردی از عکس همسر و دخترش را در قابی تنها با بلندگویی در دست به دوش می‌کشد و بالای آن نوشته شده: «چگونه شروع شد؟» در نیمی دیگر از آن تصویری است از تظاهرات بزرگ ایرانیان در برلین که به دعوت حامد اسماعیلیون شکل گرفت. جمعیت شمایلی از یک هواپیما را ساخته که نه در آسمان بلکه در زمین و نه از آهن که از انسان‌ها است و در بالای آن هم نوشته‌اند: «چگونه پیش می‌رود؟»

 

از عطر گل‌های صد تومنی تا فریاد برای آزادی

دنیای آشپزی ایرانیان هم در سال گذشته تغییر کرد. همه ما در دور و اطرافمان در هر شهری از کانادا که باشیم، کسی را داریم که به‌صورت حرفه‌ای به آشپزی و شیرینی‌پزی مشغول است. بارها با این افراد که اکثریتشان هم خانم هستند، مصاحبه کرده بودیم و با اینکه از ایران و ایرانی بودن، دلتنگی و وضعیت اجتماعی آنجا، حرف به میان آمده بود؛ اما بحث از این پیش‌تر و بیشتر نرفته بود.

یکی از این افراد «آتنا بارفروشی» بود. آتنا که شخصیتی بسیار اجتماعی و خونگرم دارد، آشپزی‌کردن برایش یک ایستگاه دوست‌داشتنی بود در مسیر ارتباط‌گرفتن با افراد و فعالیت‌های اجتماعی. او در طی سال‌هایی که در کانادا زندگی کرده افراد زیادی را از فرهنگ‌های مختلف را دور یک میز جمع کرده و برای آن‌ها غذای ایرانی تدارک دیده و از این دریچه آن‌ها را با فرهنگ و رسوم ایرانی هم آشنا کرده است.

 

 

اگر به صفحه اینستاگرام او تا پیش از کشته‌شدن «مهسا» نگاه کنید؛ پر از رنگ و غذاست. ته‌چین سرخ، دسته‌گل صدتومنی صورتی که به قول او عطر بهشتی دارد، میزهایی به ظرافت و زیبایی چیده شده… اما بعد از آن روز، آتنا دیگر حتی یک پست هم به روال قبل در صفحه اینستاگرامش نگذاشته و تنها به اخبار این روزها پرداخته است.

او از زمانیکه جنبش زن زندگی آزادی آغاز شد؛ نه تنها در تمام تجمع‌های اعتراضی مونترال-شهر محل زندگی اش- شرکت کرد که به دلیل فعالیت‌های بسیارش به یکی از چهره‌های فعال و کنشگر اجتماعی در اعتراضات و نشست‌ها تبدیل شده است.

یکی از برنامه‌هایی که آتنا تدارک دید، «آغوش آزادی» در مرکز شهر مونترال بود. آتنا به رسانه کانادایی «سی‌تی‌وی»، درباره اینکه چرا چنین مسیری را انتخاب کرده است، می‌گوید: «یا همه زندگی‌ام را در هراس می‌گذرانم و سکوت پیشه می‌کنم یا این که در معنای واقعی کلمه انسانیت به خرج می‌دهم و از ملتم دفاع می‌کنم.»

 

 

گم شدن در آشپزخانه و فکر کردن به پایانی نزدیک

آرمیتا حسینی روان‌شناسی خوانده، بیمارانش را در مطب خصوصی‌اش می‌بیند و برای سرگرمی طراحی و خوشنویسی می‌کند. او متولد تهران است و ساکن تورنتو و باور دارد، غذا می‌تواند مرزهای زندگی را گسترش دهد. بشقاب‌های غذا و دسرهایی که او آماده می‌کند، بیشتر از آنکه غذایی باشد شبیه یک نقاشی، یک نقاشی زیباست که می‌شود آن را خورد.

 

 

تابلویی که آرمیتا می‌خواهد به‌واسطه آن کلیشه‌هایی منفی را که در مورد فرهنگ خاورمیانه وجود دارد؛ بشکند و مهربانی و سخاوت را که در فلسفه غذایی خاورمیانه و به‌ویژه ایران نهفته است به دنیا نشان دهد. بشقاب‌های غذای او حتی از مرز کانادا گذشته‌اند و (سودشان) به سیستان و بلوچستان هم رسیده‌اند برای کمک به نیازمندان.

صفحه رنگی آرمیتا، با آن تابلوهای ظریف و ابریشمی از بافت غذاها و میوه‌ها، هنوز هم به همان اندازه رنگارنگ و شگفت‌انگیز است؛ اما با ته‌مزه‌ای شور و بافتی که نرمی اشک را در خود دارد.

 

آرمیتا در یکی از پست‌هایش که مربوط به جشن شکرگزاری می‌شود، نوشته است: «چند هفته گذشته برای بسیاری از ما سخت بوده است، تماشای اتفاقاتی که در سراسر جهان و زادگاه من، «ایران» می‌گذرد. حقیقت این است که گم شدن در آشپزخانه و مراسم سفره‌آرایی، راه فرار من از دنیای اطرافم بوده است. به‌خصوص اکنون، اینجا پناهگاه امنی است که در آن به زنان قدرتمند ایران احترام می‌گذارم، آن‌ها که از طریق آیین‌هایشان، در آشپزخانه‌ها، خانه‌هایشان و از طریق دستور پخت‌هایشان قدرت اجتماع و با هم بودن را به من آموخته‌اند. »

 

این عکس هم آخرین پست آرمیتا در این روزها بوده است
با این کپشن: «به امید ایران آزاد و پایانی که نزدیک است. #مهسا_امینی»

 

 

کیکی سفید برای آزادی

گلرنگ حقانی، هنرمند و کارآفرین ایرانیِ ساکن مونترال است. او اصالتاً اصفهانی است، زبان فرانسه خوانده و در ایران انگلیسی و فرانسه تدریس می‌کرده، اما او امروز در دنیای مجازی و در شهر مونترال با کیک‌های نرم و لطیفش و نقش و نگارهای خاص و خلاقانه‌ای که روی آن‌ها نقش می‌زند، معروف است. انگار که زیر دستش بوم نقاشی است و یا شیشه‌ای برای هنر ویترای و یا یک کاشی خام آماده نقش انداختن…

گلرنگ درباره این روزها می‌گوید: «اخبار ایران را مدام پیگیری می‌کنم، در همه تجمعات و راهپیمایی‌های روزهای شنبه در مونترال شرکت می‌کنم و از هر کاری که فکر می‌کنم کمک کننده است؛ از امضای پتیشن گرفته تا تماس با یونیسف و MPهای محل سکونتم، کوتاهی نمی‌کنم.»

حال و هوای صفحه گلرنگ هم در این سال که گذشت؛ تغییر کرد و نقش‌ها و نوشته‌هایی روی کیک‌هایش ترسیم کرد که شاید تا پیش از این کمتر کسی به آن فکر کرده بود.

 

 

ایرانِ آزاد، من برای تو جنگنده‌ترینم!

سالار غلامی، قهرمان بوکس کانادا یکی از کسانی بود که در همان روزهای اول خیزش انقلابی مردم ایران همراهی خودش را با مردم داخل کشور نشان داد. سالار در روز تشکیل زنجیره انسانی، خیابان بلند یانگ را به یاد مردم ایران دوید. او در یکی از پست‌هایش نوشت: «آرزوی من اینه بتونم زیر پرچم ایران مبارزه کنم دوباره، ایران آزاد اون روز من جنگنده‌ترین مبارز دنیا خواهم بود.»

 

 

چرا باید ایران را ترک می‌کردیم؟

مهندس دامینه اخوان زنی پیشرو در صنعت هوافضای کانادا است. او در سال ۲۰۲۲ به‌عنوان یکی از ۲۵ مهاجر برتر کانادا انتخاب شد. دامینه که متولد ایرانِ پس از انقلاب جمهوری اسلامی است و از هشت‌سالگی به دنبال کشف سیاره‌ای قابل سکونت برای انسان بوده، در این مدت سعی کرده، صدای مردمش باشد، با شرکت در تظاهرات، دعوت به امضای پتیشن‌های حقوق بشری مانند اخراج ایران از کمیسیون مقام زن در سازمان ملل متحد و…

دامینه که در زمان ترک ایران، تنها ۱۷ سال داشته؛ می‌نویسد: «در ۲۵ سال گذشته، روزی نبوده که از خودم نپرسیده باشم «چرا باید ایران را ترک می‌کردیم؟» … من دیگر نمی‌توانم برای آزادی که آرزویش را داشتم و دیدن مردمم صبر کنم…»

هرچند دامینه پیش از این هم در زمینه برابرسازی فرصت‌های علمی و آموزشی برای زنان کل دنیا تلاش می‌کرد اما در این برحه حساس تمرکزش را بیشتر معطوف زنان سرزمین خودش، کرده است.

او در یکی از پست‌های اینستاگرامی‌اش با انتشار تصاویری از تظاهرات ایرانیان کانادا نوشت: «این چند هفته گذشته سورئال بوده است. آسیبی که در زمان زندگی‌ام در ایران تجربه کردم و خشم، غم و ناامیدی که از زمان مهاجرت به کانادا احساس کرده‌ام جای خود را به امید به آینده‌ای بهتر داده است. قلبم سنگین شده که ای‌کاش می‌توانستم کارهای بیشتری انجام دهم. ما در هر فرصتی در خیابان‌ها راهپیمایی می‌کنیم و شعار می‌دهیم به امید اینکه برادران و خواهرانمان در ایران صدای ما را بشنوند. برای اینکه روزی ایران من و ایرانیان جهان آزاد شوند.»

 

یکی از این افراد که به جد می‌توان گفت، چهار دهه اخیر را با حجاب اجباری جنگیده، «فرشته مولوی» است.
خیزش سال گذشته، برای او تصویری بسیار نزدیک به رؤیاهایی بود که از سال‌ها پیش ساخته‌وپرداخته بود.

 

چشمانی برای آزادی

نویسندگان و روزنامه‌نگاران ایرانی زیادی در طی این سال‌ها به کانادا مهاجرت کرده و یا پناهنده شده اند؛ هرچند آن‌ها نوشتن از «زندگی ایرانی» و آنچه بر سرزمین‌شان می‌رود؛ را در این سال‌های دوری، فراموش نکردند اما در این یک سال گذشته، فعالیت‌شان بیشتر و جدی‌تر شد و روایت‌هایی که درباره زنان ایرانی و خصوصا حجاب اجباری نوشته بودند، مورد توجه بیشتری قرار گرفت.

فرشته در اولین پست‌های خود بعد از کشته شدن مهسا امینی، شعار «زن زندگی آزادی» را زیباترین، فراگیرترین، هوشمندانه‌ترین، بجاترین شعاری دانست که ایرانیان می‌توانستند در این برهه از سیر تاریخی جنبش‌های اعتراضی پسامشروطه به آن برسند.

این نویسنده پرکار ایرانیِ تورنتو نشین، در صفحه توییترش در تمام این ماه‌ها، اخبار ایران را پوشش می‌داد و بر آن‌ها نقدوتحلیل می‌نوشت. نوشته‌هایی به زبان انگلیسی که دایره گسترده‌تری از مخاطبان را درگیر کند.

در یکی از توییت‌های انگلیسی فرشته مولوی که درباره کسانی بود که چشم‌هایشان را از دست داده بودند؛ می‌خوانیم: «چشمان از دست رفته این جوانان شجاع را می‌بینید؟ آن‌ها پس از تیراندازی توسط نیروهای امنیتی در جریان تظاهرات برای «زن زندگی آزادی» چشم خود را از دست دادند. آن‌ها از جنگ با استبداد آخوندی در ایران‌هراسی ندارند. آن‌ها قهرمانان بزرگی هستند که به ما انگیزه می‌دهند تا زندگی را همان‌طور که می‌خواهیم، زندگی کنیم و پیش ببریم. »

 

 

بلندای شهامتشان، پایین می‌کشد تخت ضحاک

مهیار مظلومی دکترای نانوتکنولوژی، شاعر و مترجم ساکن اتاوا است. دو مجموعه شعر با عنوان تغییرات اقلیمی و شیره افرا بر اندوه خاورمیانه از او به زبان فارسی در کانادا منتشر شده است. مهیار در مصاحبه با «هفته» که دو سال پیش انجام شد، درباره مهاجرتش گفته بود: «…وقتی دانشگاه شریف در رشته مهندسی مواد قبول شدم بیشتر و جدی‌تر به مهاجرت فکر کردم و درنهایت برای ادامه تحصیل در مقطع دکترای نانوتکنولوژی به کانادا آمدم. اما تحصیل تنها دلیل مهاجرتم نبود. من با سیستم سیاسی و اجتماعی ایران هم بسیار مشکل داشتم و البته هنوز دارم.»

تا پیش از جنبش «زن زندگی آزادی» صفحه مهیار هم مانند بسیاری از ما آرشیوی از عکس‌های طبیعت و نوشته‌های او بود؛ اما به‌جرئت می‌توان گفت، بعد از کشته‌شدن مهسا و شکل‌گرفتن خیزش مردم، او تمام توجهش را بر روی این موضوع گذاشت و مضمون بسیاری از شعرهایش اتفاقات اخیر ایران شد. در بخشی از یکی از شعرهای او که در کنار عکسی از محمدحسینی یکی از جوانان اعدام شده به دست رژیم نشسته است؛ می‌خوانیم: «صبح ما/نه اذان دارد نه افق/وقتی عمودِ قامت یاران/پاک می‌کند پلیدی را/از خاک، /و بلندای شهامتشان/پایین می‌کشد تخت ضحاک.»

 

 

ما بسیاریم…

به این اسامی می‌توان بسیاری دیگر را اضافه کرد، مانند سوفیا مستقیمی، نویسنده و مدرس داستان‌نویسی و ساکن تورنتو که در شربروکِ کبک از مادری اهل همین شهر و پدری ایرانی به دنیا آمده و در میسیساگا انتاریو بزرگ شده اما بر سَردر صفحه اینستاگرامش نوشته: «زن زندگی آزادی»

پروفسور ابراهیم کریمی، فیزیک‌دان شناخته شده ایرانی- کانادایی که نشستی بزرگ «وحدت در کثرت در بین جامعه ایرانیان» را با حضور بیش از ده‌ها فعال اجتماعی، سیاسی و مدنی را شکل دارد و صفحات اجتماعی‌اش به انعکاس اخبار ایران امروز و تحلیل‌ها اختصاص داد.

مریم کمالی‌نژاد عضو شورای شهر مون-رویال که با اینکه در فضای مجازی پیش‌ازاین فعال نبود، اما به‌واسطه خیزش زنان سرزمینش، روزی نبود که به یاد آن‌ها نباشد، از آن‌ها ننویسد و علیه فراموشی «توماج» با انتشار آثارش نجنگد.

بابک امینی موزیسین ایرانی-کانادایی که قطعه‌ای به نام «ایران» ساخت و آن را به مردم ایران تقدیم کرد.

اعضای پارلمان کانادا و همراهی و حضور فعالشان، موزیسین‌ها و… همه آن مردمانی که چهره‌شان از قاب دوربین‌ها و صفحه‌های خبرگزاری‌ها، همیشه پنهان است؛ اما سالی متفاوت را برای خودشان و دیگر ایرانیان رقم زدند و تصویری دیگر از سرزمینشان در باور دیگر مردمان جهان ساختند.

 

 

 

دوبلوری که از مملکت خودش کنده شد

هوشنگ لطیف‌پور (تهران ۱۳۱۱- ونکوور ۱۴۰۱)

هوشنگ لطیف‌پور از بنیان‌گذاران دوبله مدرن و از مهم‌ترین مدیران دوبلاژ ایران بود. او هنر را از صحنه تئاتر آغاز کرد و زمانی که ۲۱ساله شد؛ وارد عرصه دوبله شد و به‌زودی به یکی از مهم‌ترین استعدادهای این هنر تبدیل شد.

بسیاری او را با «روایت» دایی جان ناپلئون به یاد می‌آورند، برخی با گویندگی در مستند راز بقا و شاید عده کمی باشند که بدانند، «منوچهر نوذری» را او کشف کرد و بازهم شاید عده کمتری باشند که بدانند هوشنگ لطیف‌پور دوبلور انیمیشن «باغ گل‌ها» بود.

زنده‌یاد لطیف‌پور در سال ۱۹۸۶ برای مدتی به انگلستان و سپس به کانادا رفت. در این میان او سفری هم به ایران داشت.

لطیف‌پور را بنیان‌گذار دوبله مدرن در ایران می‌دانند؛ مردی که دوبله را به‌عنوان یک هنر مدرن به سینما و تلویزیون ایران معرفی کرد بااین‌حال بعد از مهاجرت چاره‌ای جز کنار گذاشتن این هنر نداشت.

او در مصاحبه‌ای که سال ۲۰۱۳ داشت، خودش را بی‌اشتیاق به دنبال کردن، هنر دوبله ایرانیان می‌داند و می‌گوید: «من مجبور بودم (دوبله را) فراموش کنم. کسی که از مملکت خودش کنده می‌شود و به جای دیگری می‌رود موقعیتش را از دست می‌دهد بنابراین باید به دنبال کاری باشد که کسب درآمد کند من هم دو فرزند داشتم که یکی شش سال داشت و دیگری ۱۰ سالش بود پس باید کار دیگری می‌کردم. من هم سرمایه‌دار نبودم و باید کار دیگری می‌کردم. انگلیسی هم نمی‌دانستم. حتی استادی داشتم که با او در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تئاتر کار می‌کردیم و زمانی که به کانادا رفتم در مورد من با یکی از کارگردانان تئاتر آنجا صحبت کرده بود اما من پیش آن کارگردان تئاتر نرفتم چون تسلطی به زبان انگلیسی نداشتم.»

 

 

ستاره‌ای در خلوت

شهین (۱۳۱۸شیراز - ۱۴۰۱تورنتو)

مهین تاج مغول کیسر با نام هنری «شهین» از بازیگران سینمای پیش از انقلاب بود که در سن ۸۳سالگی و بعد از ۳۰ سال زندگی در تورنتو درگذشت.

شهین که خوانندگی هم می‌کرد در بیش از ۶۰ فیلم سینمایی و همچنین تئاتر نقش‌آفرینی کرده بود و از ستارگان مشهور دهه سی و چهل به شمار می‌آمد. او در فیلم‌هایی که فردین، بهروز وثوقی و ناصر ملک‌مطیعی بودند هم بازی کرده بود.

او سال ۱۹۸۳ به کانادا مهاجرت کرد تا در کنار خانواده‌اش زندگی کند. در این سال‌ها علاقه‌ای به مصاحبه نشان نداد و خودخواسته ستاره‌ای شد که خودش خاموشی‌اش را رقم زد.

 

 

فرستادن باغ‌های ندوشن از تورنتو به تهران

محمدعلی اسلامی ندوشن (۱۳۰۴ ندوشن یزد- ۱۴۰۱ تورنتو)

محمدعلی اسلامی ندوشن نویسنده، شاعر، منتقد، مترجم، حقوقدان و پژوهشگر سرشناس ایرانی، بود که در سن ۹۷ سالگی، در کانادا درگذشت.

ایشان نزدیک به صدها اثر تألیفی و ترجمه و صدها مقاله طی این ۹۷ سال داشته که فرهنگ و تاریخ و خصوصاً «ایران» در آن‌ها جایگاه ویژه‌ای داشته است.

دکتر ندوشن که تحصیلات دانشگاهی‌اش در رشته حقوق را از دانشگاه تهران آغاز کرده بود؛ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترای حقوق بین‌الملل به پاریس رفت. او در سال ۱۳۳۴ به ایران بازگشت و چند سال در کسوت قاضی دادگستری فعالیت کرد اما درنهایت دوباره به محیط دانشگاهی، دانشگاه تهران برگشت و تدریس کرد.

دکتر ندوشن عاشقانه ایران را دوست داشت، کتاب‌های بسیاری درباره آن نوشت و به نقش فرهنگی کشورش در جهان ایمان داشت.

«من در قعر ضمیر خود احساسی دارم و آن این‌که رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرمی او به او بازخواهد گشت. من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند و آن‌گونه که درخور فرهنگ تمدن و سالخوردگی اوست نکته‌های بسیاری به جهان بیاموزد.»

او در دوران مهاجرت باغ و خانه ده‌هزارمتری پدری خود در صدرآباد ندوشن را برای فعالیت‌های فرهنگی به مؤسسه مردم‌نهاد فرهنگی و اجتماعی اندیشه روشن، اهدا کرد.

شیرین‌ بیانی، نویسنده و پژوهشگر و همسر ایشان درباره سال‌های پایانی عمر این شخصیت ارزشمند و ادیب گفته بود: «در عرض پنج سال ضعف و از پا افتادگی فراوانی داشتند اما تنها در عرض دو روز کسالت ما را ترک کردند. محمدعلی عمری را با عزت و خوبی و راحتی طی کرد و با همان آرامش هم دنیا را ترک کرد. چون کسالت نداشت در این فکرها نبودیم (که بپرسیم کجا می‌خواهند به خاک سپرده شوند) و در همین جا (کانادا) به طریق اسلامی به امانت به خاک سپرده می‌شوند.»

همسر ایشان درباره علت زندگی در کانادا هم در مراسم خاک‌سپاری گفته بود: «ما هرساله برای دیدن فرزندان و ایراد سخنرانی در چند دانشگاه به کانادا می‌آمدیم. جبر روزگار و سرنوشت یا تصادف، هرآنچه می‌شود آن را نامید، این‌گونه رقم زد که همسرم که از مدتی پیش کمی احساس کسالت می‌کرد، به‌دنبال چند زمین خوردن پی‌درپی که ناشی از سستی و ناتوانی پا و مقداری سرگیجه بود، بستری گردید و پس‌ازآن، سفر دورودراز برایش ناممکن شد و ما ماندگار شدیم.»

 

 

به خاک سپردن یک هنرمند تبعیدی دور از «ایرانه خانم زیبا»

رضا براهنی (۱۳۱۴تبریز-۱۴۰۱ تورنتو)

رضا براهنی شاعر و منتقد ادبی که در سال‌های پایانی عمرش دچار بیماری فراموشی شده بود، در سن ۸۴ سالگی در تورنتو درگذشت.

دکتر براهنی لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تبریز، دکتری زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاهی در ترکیه داشت. او سال ۱۳۴۳ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.

براهنی از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ بود. مدتی ریاست انجمن قلم کانادا را بر عهده داشت و از معدود چهره‌های بین‌المللی ادبیات ایران بود که آثارش به چندین زبان ترجمه شده بود. همچنین دکتر براهنی را از پایه‌گذاران اصلی نقد ادبی در ایران می‌دانند.

خاک‌سپاری او در روزی بارانی در گورستان «الگین میلز» در شمال تورنتو انجام گرفت؛ در حالیکه تا پیش از آن اکتای براهنی اعلام کرده بود: «بنا به وصیت رضا براهنی ما وظیفه داریم که پیکر او را به کشور بازگردانده و در ایرنه خانم زیبایش که عاشقش بود به خاک بسپریم.»

اما ارسلان پسر دیگرش در این مراسم گفت: «پدر و خانواده ما مجبور شدند پس از قتل‌های زنجیره‌ای در ایران در کانادا پناهنده شوند و بمانند. امروز او در اینجا به‌عنوان یک هنرمند تبعیدی به خاک سپرده می‌شود. خودش اشاره‌هایی کرده بود که دوست دارد به ایران بازگردد زیرا عاشق ایران و آن خانه زیبایی بود که با او خوب برخورد نکرده بود. پدر ما در هر دو رژیم زندانی شد و در واقع با حاکمیت‌ها رابطه خوبی نداشت.»

براهنی در سال ۱۳۹۳ در گفت‌وگویی که با مجله ایرانی مهرنامه داشت، درباره دلایل مهاجرتش گفته بود: «برای خارج آمدنم پای هیچ‌گونه مسئله سیاسی در میان نبود. مرا از خدمت دانشگاهی منفصل کردند. وقتی کسی را از دانشگاه بیرون می‌کنید او نمی‌تواند برود حمالی. البته هیچ‌وقت گله نکردم که دانشگاه با من این کار را کرد. وقتی یکی ‌دو دانشگاه آمریکایی فهمیدند که بیکارم، پیشنهاد کردند آنجا کار کنم. من هم به خاطر تأمین زندگی‌ام آمدم.»

 

پایان این مطلب گره خورد با نام رضا براهنی، کسی که طعم زندان را در هم در حکومت شاهنشانی و هم در زمان حکومت ملایان چشیده بود و خود از طعمه‌های قتل‌های زنجیره‌ای بود، کسی که نماند تا شاهد اتفاقات سال ۱۴۰۱ و برخاستن زنان از دل «ایرنه خانم»ش باشد…

«دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا

حال تمامَم از آن تو باد اگرچه ندارم خانه در این‌جا خانه در آن‌جا

سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر

با توام ایرانه خانم زیبا!»

ارسال نظرات