داستان کوتاه در سایه قهرمان
این داستان کاملاً تخیلی است و نام و شخصیتهای داستان هم انتخابی است واقعی نیستند.
نسترن وحشت زده از خواب پرید و گفت: خدا دیدار دوبارهای آنها را نصیب ما کند. خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم که همه زنده جانها در قفس بزرگی قید هستند. قفس چار سمت و چار دروازه دارد.
این داستان کاملاً تخیلی است و نام و شخصیتهای داستان هم انتخابی است واقعی نیستند.
زن میگوید: تازه، اون موقعهاش رو ندیدی. جوونتر که بود، بچههای فامیل عاشقش بودن. سربهسر همه میذا...
پانزده سال پیش هم، وقتی با خانه و خانواده خداحافظی کردم و تن به یک سفر دور و بی انتها دادم، میخواست...
نخست، بُلبُل هزارآوا با نوای دلنواز خود چَهچَه بزد و جملگی پرندگان و چرندگان جنگل را به وجد بیاورد....
سرش را به عقب برگرداند و گفت: همین پشت، توی همین انبار چوب میخوابیدم. گاهی چیزی میخوردم، گاهی هم ر...
فرامرز اصلانی برایم از سفر میخواند و من به سفر هر روزهام در شهری به وسعت همه دنیا در میان متنوعتر...
مردمسلح دوری خورد؛ نخست از همه دو هنرمند را گلوله باران نمود. بعد با خونسردی به همه مردان و زنان هوت...
خب بابا. کی حالا منو نگاه میکنه؟!. ببین مرد غیرتی خیلی خوبه. اصلاً مرد شل و ول به درد نمیخوره. همی...
میگه این چرت و پرتها رو واسه همین میبندن بهت. آبجی هام و زن داداشام دست به یکی میکنن گاهی. به من...