داستان کوتاه؛ مسافر
لیلا به فکر فرو رفت نمیدانست چه اتفاقی افتاده همسرش داوود آنها را بیخبر گذاشته است. لیلا خود برای ...
در قرارگاه مرکزی پلیس شهر کابل به نادژدا و کامیار گفته میشود که آنها باید به بیمارستان وزیراکبرخان مراجعه کنند. اتومبیلی که حامل کامران از شهر مزارشریف بوده در مسیر بهسوی کابل دچار سانحه تصادف میشود و کامران توسط نیروهای امدادی به بیمارستان منتقل میشود.
لیلا به فکر فرو رفت نمیدانست چه اتفاقی افتاده همسرش داوود آنها را بیخبر گذاشته است. لیلا خود برای ...
بیانیهٔ داوران در مورد کتاب برنده چنین بود: «این کتاب مجموعهای خیرهکننده از داستانهای کوتاه است ک...
یوجین فیلد (زادهٔ ۱۸۵۰ و درگذشته در ۱۸۹۵)، در زمان خود طنزپردازی محبوب، روزنامهنگاری اثرگذار و خال...
آناهیتا، نمیدانم چه کسی این اسم را برای تو انتخاب کرده، ولی به نظرم آناهیتا اسم خیلی زیبایی است. با...
گذشته از باور درست یا نادرست آقای نکتهبین، شما اگه روزی میل به خودکشیتون، مثل یک کورکِ رسیده، سربا...
هوس سیگار میکنم. چهار پنجره، چارسوی اتاقک را حصار کردهاند. آتش سیگار از دوردستها نیز پیداست، آنه...
رانندگان تاکسی دنیای ویژهای دارند. در طول کار روزانهٔ خستهکننده با دهها ماجرای جالب، خندهآور، گر...
دوستی دارم که هربار نوشتههای کوتاهم را میخواند به من میگوید: تو استاد گندزدن به ایدههای ناب برای...
دود سیگار را فوت کرد طرف هلال ماه و زیرچشمی به سبابهٔ بلاتکلیف و تا حدی معذب که روی میز غذاخوری در ش...