چهرهٔ آبیِ عشق: درنگ بر تحول عشق ادبیات دیرین و امروز پارسی

چهرهٔ آبیِ عشق: درنگ بر تحول عشق ادبیات دیرین و امروز پارسی

هدف اصلی این پژوهش بررسی گفتمان عشق در ادبیات معاصر فارسی است؛ اما برای رسیدن به این هدف، باید بدانیم شاعران کلاسیک فارسی چگونه به عشق نگاه کرده‌اند و چه تغییر دیدگاه یا به بیان بهتر چرخش گفتمانی در نگاه شاعران معاصر اتفاق افتاده است.

 
 
نویسنده: سجاد ایران‌پور 

دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه شیراز

بخش 1 از 2 

مقدمه

«عشق» یکی از مهم‌ترین پدیده‌های زندگی بشر است. انسان همواره کوشیده است مفاهیم بنیادینی که ذهنش را درگیر کرده تفسیر و تبیین کند. ادبیات بازنمایی بسیار واضحی از اوضاع اجتماعی هر جامعه است. تحقیق در ادبیات فرهنگ و شیوه اندیشیدن افراد یک جامعه را به‌خوبی نشان می‌دهد. در میان تمامی گونه‌های ادبیات، شعر همیشه در فرهنگ ما طلایه‌دار بقیه گونه‌های ادبیات و هنر بوده است. شعر مهم‌ترین رسانه فرهنگی در جامعه ایرانی است. در واقع این‌گونه از ادبیات اصلی‌ترین و پربسامدترین رسانه برای نشان دادن احساس و اندیشه و جهان‌بینی مردمان ایران‌زمین است.. کمترین خانه‌ای در کشور ایران وجود دارد که در آن دیوان شعری نتوان یافت. شعر در اتفاق‌های مهم فرهنگی جامعه ایرانی از جمله «یلدا» و «نوروز» حضور بسیار پررنگی دارد. در قبرستان‌ها بر سنگ مزارها می‌توان شعر دید و حتی رانندگان ماشین‌های سنگین نیز خودروی خود را به این هنر مزین می‌کنند. شهرداری‌ها نام خیابان‌ها را از نام شاعران وام می‌گیرند و در نهادهای فرهنگی به‌طور مداوم جلسه‌های شعر برگزار می‌شود. بنابراین مطالعه شعر و تحقیق در آن امری ضروری در شناخت فرهنگ و جهان‌بینی ایرانیان است.

هدف اصلی این پژوهش بررسی گفتمان عشق در ادبیات معاصر فارسی است؛ اما برای رسیدن به این هدف، باید بدانیم شاعران کلاسیک فارسی چگونه به عشق نگاه کرده‌اند و چه تغییر دیدگاه یا به بیان بهتر چرخش گفتمانی در نگاه شاعران معاصر اتفاق افتاده است. کدام‌یک از شاعران مدنظر این تحقیق از گفتمان سنتی عشق فاصله گرفته‌اند و کدام‌یک دنباله‌رو عشق کلاسیکند؟ گفتنی است عشقی که در این تحقیق تعریف می‌شود صرفاً عشق میان زن و مرد است. از دیگر سو باید دانست که مفاهیم در طول تاریخ تغییر می‌کنند و مفهوم عشق مفهومی ازلی و ابدی نیست و در دوره‌های مختلف تاریخی ایران‌زمین نگاه به عشق نیز تغییر کرده است.

ویژگی‌های عشق در ادبیات فارسی

با بررسی شعر کلاسیک می‌توان به این نتیجه رسید که:

۱. عشق در شعر کلاسیک، مضمونی پایدار و جاودانه و همیشگی (ازلی و ابدی) دارد:

«همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی»

(سعدی)

۲. در شعر کلاسیک معشوق از جایگاه بسیار بالایی برخوردار است. نگاه معشوق به عاشق نگاهی تحکمی و دارای قدرت است. عاشق خود را هیچ می‌پندارد و نیازهای معشوق را بر نیازهای خود مقدم می‌دارد. همچنین معشوق در ادبیات فارسی جایگاهی فراانسانی می‌یابد و عشاق خود را پست و حقیر او می‌دانند.

«عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز»

(سعدی)

می‌توان دید که معشوق در ادبیات کلاسیک یک انسان قدرتمند است که هرچه بگوید یا هرچه کند عاشق او را دوست دارد. در غزل‌های کلاسیک معشوق انسانی برتر است و عاشق فروتر و چاکر و گدای آستان معشوق است. عاشق گاهی خود را حتی به سگ و زنبور درگاه معشوق نیز تشبیه می‌کند.

۳. عشق در ادبیات کلاسیک فارسی به مفاهیم قدسی بسیار پیوند خورده است. عشق مانند دین و مفاهیم دینی مقدس است. معشوق نیز گاهی به اندازه یک الهه تقدیس می‌شود. در شعر کلاسیک فارسی معشوق با صنم یا بت برابر است و عاشق او را پرستش می‌کند. همچنین گاهی مقام او به مقام فرشتگان می‌رسد.

«چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خوبان
 خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را»

(سعدی)

۴. در شعر کلاسیک شاعر مدام خود را با استفاده از صنعت تلمیح با عاشقان نام‌آور داستان‌ها برابر می‌کند و سعی در بازتولید عشق‌های موجود در هوس‌نامه‌های کلاسیک فارسی دارد. گویا در ذهن شاعران کلاسیک، صورت غایی عشق و بهترین حالت آن همان است که در داستان‌ها بیان شده است و عاشق ناکام و معشوق سنگ دل است.

 افسانه لیلی به مجنون نرسیده

(سعدی)

۵. در ادبیات کلاسیک، عاشق هیچ اهمیتی ندارد و انیّت خویش را در راه معشوق فنا می‌کند:

«از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم»

(سعدی)

در ادبیات کلاسیک فارسی عاشق باید خویشتن خویش را در معشوق محو کند تا هویت خود را در وجود او بیابد. معشوق نیز عاشقی را می‌خواهد که وجود خویش را از میان بردارد و هرچه به او گوید بپذیرد.

۶. عشق در ادبیات کلاسیک فارسی زندگی‌بخش است:

«گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
 اکسیر عشق در مس افتاد و زر شدم»

(سعدی)

۷. عاشق در حالتی شورانگیز به سر می‌برد و برای دیدن معشوق خود سر از پا نمی‌شناسد و شب‌زنده‌داری می‌کند:

«دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
 چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم»

(سعدی)

۸. زندگی عاشق تماماً عشق و معشوق است، این امر باعث بی‌تابی عاشق شده است:

«سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی
 کی ز دلم به در رود،‌ خوی سرشته در گلم»

(سعدی)

۹. عاشق با تمامی سختی‌های عشق کنار می‌آید و این سختی‌ها برای او شیرین و گوارست:

چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها

(سعدی)

۱۰. معشوق هرچه به عاشق بگوید برای عاشق زیبا و خواستنی است:

«زهر از قبل تو نوش دارو است
فحش از دهن تو طیبات است»

(سعدی)

۱۱. عاشق از عشق همیشه راضی است و به‌هیچ‌وجه از آن پشیمان یا ناخوشنود نمی‌شود و هیچ‌گاه نمی‌خواهد عشق را فراموش کند:

«در روزگار عشقش با غم بساز ای دل
کائن غم جدا نگردد از تو به روزگاران»

(سیف فرغانی)

۱۲. در شعر کلاسیک شاعران مدام دیگران را به عشق‌ورزی و عاشق شدن توصیه می‌کنند:

«هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جماد است او جانور نباشد»

(سعدی)

۱۳. در ادبیات کلاسیک کمتر از «وصل و دیدار» صحبت به میان می‌آید، از این رو بیشتر با مفهوم «هجران» و «دسترس‌ناپذیری» همراه است. عاشق همواره به انتظار «وصال» است. معشوق در ادبیات کلاسیک فارسی پیوسته یا غایب است یا قصد هجران و رفتن دارد. ناله‌هایی که عاشق در فراق یار سر می‌دهد حکایت از آن دارد که گویا معشوق برای مدت طولانی از عاشق دور مانده است. دلیل اصلی این مبحث نیز به ساختارهای اجتماعی برمی‌گردد. در آن روزگاران به دلیل جو ناآرامی که در کوچه و بازار برعلیه زنان وجود داشت، آنان در اندرونی خانه‌ها جای داشتند؛ زیرا در صورت بیرون آمدن از خانه خویش، امکان بی‌حرمتی به آنان وجود داشت. به همین دلیل هم بسامد واژه رقیب (محافظ شخصی معشوق) در ادبیات فارسی بسیار بالاست. در نتیجه بخاطر دیدار کم معشوق، عاشق بسیار مشتاق دیدار او بوده است. زیرا از لحاظ روان‌شناختی هرچه چیزی دور از دسترس انسان باشد، آن چیز خواستنی‌تر است. به این معنا که به این دلیل که معشوق از عاشق جداست (به دلایل جامعه‌شناختی) پس چنین هجرانی در عاشق تولید لذت می‌کند و آرزوی وصل نیز از بزرگ‌ترین آرزوهای هر عاشق می‌شود.

«پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را»

(سعدی)

۱۵. در ادبیات کلاسیک فارسی معشوق بی‌وفا و سنگ‌دل است؛ اما این بی‌وفایی ذره‌ای از محبت عاشق کم نمی‌کند. به‌بیان‌دیگر عشق در ادبیات کلاسیک فارسی بیشتر یک‌طرفه است و از سمت عاشق به معشوق است و معشوق کمترین توجه را به عاشق دارد.

«تو را نادیدن ما غم نباشد
 که در خیلت به از ما کم نباشد»

(سعدی)

۱۶. گفتنی است که نوع دیگری نیز از عشق در ادبیات فارسی وجود دارد (به خصوص در سبک خراسانی) که در آن عاشق نسبت به معشوق، خود را بالاتر می‌بیند. در این رابطه عاشق به عنوان طرف قدرتمند یک رابطه و معشوق به عنوان ضعیف ظاهر می‌گردد. نکتهٔ مهم در این مسئله این است که در بیشتر روابط عاشقانه در ادبیات کلاسیک فارسی نوعی ناهمگونی قدرت و تحکم وجود دارد.

ویژگی‌های انسان مدرن

برای اینکه بتوان درباره عشق در دوران معاصر صحبت کرد، ابتدا باید دید انسان در جامعه مدرن چه نگاهی به خود و جهان پیرامون خود دارد و سپس از دریچه این مسئله به موضوع عشق پرداخت و دید شاعران معاصر فارسی چگونه عشق را تعریف کرده‌اند و چه تغییراتی در نگاه آن‌ها به عشق نسبت به گفتمان کلاسیک رخ‌داده است.

گروهی از ایرانیان قبل از انقلاب اسلامی بیشتر تحت تأثیر تجددگرایی بودند. آنان با الگوبرداری از غرب و مکتب‌های فکری مثل مارکسیسم،‌ اگزیستانسیالیسم، سکولاریسم و… جهان‌بینی خود را شکل دادند. البته گفتنی است که در این میان جریان‌های متعهد نیز در برابر این اندیشه‌ها شکل گرفتند. از این میان می‌توان به اندیشه‌های دکتر علی شریعتی و مخصوصاً استاد علی مطهری اشاره کرد که در برابر این حجم گسترده از تهاجم فرهنگی غرب ایستادگی کردند و در دل همین جریانات بود که انقلاب اسلامی به ثمر نشست. به‌هرروی یکی از جریاناتی که در ادبیات قبل انقلاب نمود دارد همین مباحث تجددگراست و برای بررسی عشق در شعر این چهار شاعر به‌ناچار باید به بررسی جهان‌بینی حاکم بر ذهنشان دست پیدا کرد.

 از نگاه جامعه‌شناسان غربی، انسان در دوران سنتی پدیده‌های هستی را به مسائل ماورائی ربط می‌دهد. در واقع انسان در این دوران «طفیل هستی» است. اما با نزدیک شدن انسان به جامعه مدرن وجود انسان به پایه‌های جهان هستی تبدیل می‌شود. انسان در این دوران با تکیه و تمرکز به خرد خود اطراف خود را شروع به دیدن می‌کند و به تفسیر و تبیین علمی این پدیده‌ها می‌کند. به‌بیان‌دیگر انسان سنتی جهان را از دریچه ماورا الطبیعه می‌بیند اما انسان مدرن همه‌چیز را از دریچه خرد انسانی می‌بیند. در دوران مدرن همه‌چیز باید به نفع مادی انسان باشد، همه‌چیز در خدمت سودرسانی به انسان است. درواقع در دنیای مدرن انسان دارای یکشان خدایی دارد و تبدیل به مرکزیت جهان می‌شود.

در جهان سنت انسان دارای هویت فردی مستقلی نیست و هویت جمعی بر هویت فردی رجحان دارد. بنابراین ساخت‌های اجتماعی مانند خانواده و سپس طایفه از مسائل مهم در تشخص انسان هستند. در جهان مدرن اما اینگونه نیست و افراد از هویت فردی برخوردارند. البته گفتنی است که در جوامع مدرن نیز کاملاً این مسئله از بین نمی‌رود و به شکل‌های دیگری خود را نشان می‌دهد. در جهان‌بینی سنتی اینکه فردی ادعا کند اندیشه‌ای از آن اوست تقریباً باورنکردنی است؛ اما در جهان‌بینی مدرن انسان دارای «شخصیت فردی» است و این مرز میان این دوجهان بینی است. در جهان‌بینی سنتی عناصر جمعی سرپرستی فرد را به عهده دارند. یعنی مراجع بیرونی جای خود را به مرجعیت درونی داده‌اند. فردیناند تونیس برای توضیح تفاوت جامعه سنتی و نو جدولی ارائه می‌کند:

حول مفهوم فردیت مفاهیم دیگری وجود دارد. از مهم‌ترین مفاهیم که در دنباله فردیت به وجود می‌آیند «برابری» و «آزادی» است. در جامعه‌های مدرن همه افراد جامعه به یک اندازه مهم هستند و کسی بر دیگری برتری ندارد. روابط بر پایه «قرارداد اجتماعی» شکل می‌گیرند. ژان‌ژاک‌روسو معتقد است: «سرانجام هر فرد خود را به همه می‌سپارد؛ اما هیچ کس سرسپرده دیگری نیست. زیرا هیچ فردی نیست که همان حقی را که به دیگران واگذار می‌کند، متقابلاً دریافت نکند.»

عقلانیت یکی دیگر از مفاهیم مهم در جوامع مدرن است. در تمدن‌هایی که ماهیتشان سنتی است احساس و شهود از طریق دل بنیاد همه‌چیز است. به دیگر عبارت اساس این تمدن‌ها را ارتباط با ماورا و مسائلی خارج از عقل انسان تشکیل می‌دهد.

در نهایت اینکه: جهان‌بینی انسان مدرن درباره نیازهای آدمی، نیازهای روحی را به مسائل روان‌شناسانه پیوند می‌زند و نیازهای نفسانی انسان را مربوط به ساحت عواطف و احساسات می‌داند. / ادامه دارد…

توضیح: منابع این جستار، همراه با قسمت پایانی در وب‌گاه «هفته» درج خواهد شد.

ارسال نظرات