خنیاگری از تبار گل‌ها

برای «گلپا» استاد آواز که خود ترانه شد

هفت روز از درگذشت استاد اکبر گلپایگانی گذشت

برای «گلپا» استاد آواز که خود ترانه شد

آن زمان که خود را همچون تک‌درختی می‌دانست که باید در کام طوفان‌ها تاب تحمل داشته باشد، باورش سخت بود، مرغ خوش‌آواز شهر ایستاد آن هم در وطنش

نویسنده: یادداشتی از خوانندگان

آن زمان که خود را همچون تک‌درختی می‌دانست که باید در کام طوفان‌ها تاب تحمل داشته باشد، باورش سخت بود، مرغ خوش‌آواز شهر ایستاد آن هم در وطنش. سکوت او سرشار از ناگفته‌ها بود. گویی آوای عشق از آن حنجره طلایی با قلبی مملو از شیدایی مردمان سرزمینش را سیراب می‌کند. آوازخوان خسته‌ای که آهسته‌آهسته کلام عشق را با چشم خیس تکرار می‌کرد. روزگاری در این دیار کهن از هر کوی و برزنی نوایش زمزمه می‌شد. وقتی برای نخستین بار آواز «مست مستم ساقیا...» با صدایش از رادیو پخش شد، مردمان سرزمینش را به وجد آورد، گویی با صدایش روح تازه‌ای به این سرزمین دمیده است. هنوز هم مردمان این دیار نوایش را زمزمه می‌کنند، غبار کهنگی بر سیمای آثارش نقشی ندارد. چه آن زمان که از دیدن موی سپیدی در آینه می‌خواند و چه آن زمان که از جرم عاشق شدن! از قهر و ناز خواند و حکایت دل را با اشک در میان گذاشت تا همچون شبگردی عاشق، عشق را تکرار کند.

از گلپا می‌گویم، استاد اکبر گلپایگانی، آن صدای تازه که روزگاری مردمان سرزمینش را یک‌باره با آواز ایرانی پیوند داد. صدای سخن عشق بر زبان آورد تا یادگاری در این گنبد دوار بماند! او که آوای فاخرش برگی از زیبایی هنر کهن این مرز و بوم است.

نام و نوایش نقل هر مجلسی بود. همه‌جا صحبت از این صدای تازه است. آوازخوان جوانی که این‌گونه همگان را مات و مبهوت کرد. گنجینه‌ای از اصالت و شیدایی در صدایش موج می‌زد، گویی با صدایش روح تازه‌ای به موسیقی آوازی ایران‌زمین دمیده شده است. در 23 سالگی با غزلی از سعدی در محل سازمان یونسکو، مردمانی از تبار مختلف را شیدای هنر فاخر ایران‌زمین می‌کند...

صحبت از مرد حنجره طلایی موسیقی اصیل ایران «اکبر گلپایگانی» است. هنرمندی خلاق، مردمی، نیک‌سیرت و عاشق. عاشق مردمانش و عاشق سرزمینش. نامی که بر تارک هنر ایران‌زمین همچون نگینی می‌درخشد. مرد خاطره ساز چندین و چند نسل. خنیاگر برنامه خاطره ساز گل‌های رادیو.

در روزگار شادی و غم مردمان سرزمینش همیشه همراه و یار آن‌ها بود. آن زمان که زلزله خانمان‌سوز منطقه آذربایجان ایران روی داد، این‌گونه خواند: «آنجا که روزی خانه عشق و صفا بود سقفی که بامش سایه لطف خدا بود دیگر بجا نیست دیگر بجا نیست» و گاه به سراغ قدر محبت دانستن رفت: «قدر محبتُ بدون، توی دنیا کمِ همدمِ خوب و مهربون، توی دنیا کمِ.»

در آثارش نام «وطن» جایگاه خاصی دارد و در هر محفلی این نام اعتبار زندگی‌اش است: «‌ای وطن!‌ ای ریشه‌ی من، عشق من! اندیشه‌ی من گور من! گهواره‌ی من! قلب پاره‌پاره‌ی من!» «وطن ‌ای عزیزترینم دل من تنگه برات گریه من غریب یه جور آهنگه برات».

ارسال نظرات