دوستی
دوستی را ساده باش
که کودکانه دوستت دارم
شبی بود و زورقی بود و طوفانی
- هول را - لحظهای بیاختیار
دیده بر جهان بستم
همچون طفلی که به لحافِ مادر میخزد
آنگاه پنداری
آسوده در بسترِ خویش خفته بودم
و رویای فانوسِ نگاهت مرا به ساحل بُرد
اسفندیاری که به چشمبندی
شعبده می کند
- روئینه تنی را -
چرا سرخوش نباشم
نخرامم
چرا به قهقهه صخرهها را نپیوندم؟
کبکی هستم، مغرور
خاوَندِ قلهای پر برف
تا سر خویش گیرم و زیرِ آن کنم
خوابِ غفلتی خواهم
تا در رویایی فیروزهگون
عروس عشق را بر سفره نشانم
دوستی را ساده باش
تا بر سفرهی هم نشینیم
داری زدند
داری که میزنند به میدان
این حلقهی طناب
با چوب و داربستش
با دکتری که میآید
قلبی که ایستاده از ضربان را
با گوشیاش ملاحظه فرماید
با پاسدار و بند و بساطش
تحویل ساک و پول تیر و رسیدش
سلول انفرادی و زندان
آنقَدْر کاغذ
آنهمه شلاق
آن بازجو و بند و ملاقات
تدفین
]که گاه شبانه -با دارودستههای هماهنگ-
گاهی علانیه
تا خلق
بر گردنش بهجای کراوات
وزن طناب را
هر لحظه حس کند[
آن اعترافها و نمایش
مسئول نور و منشی صحنه
امپکس و فیلمنامه و نودال
با دادگاههای نمادین
قاضی و صندلی و میز
در بان و صحن و سرایش
با اینهمه عوامل اجرا
یک ارتش از نفوس تشنه به خون را
سیراب میکند
گیرم که قلب مادری آزُرد
گیرم شکست
پشت دوتایی
از خیل عاشقان من و تو
گیرم یکی به تیرِ جفا مُرد
انتخابات
تو و مهندسی و شیوهی حسابشده
دل و تپیدن و سودای این خرابشده
کجا دوباره سر و سینه میکنند شکار
گلولههای بهترتیب در خشابشده
دوباره شورزدن، یاد شعله افتادن
دوباره رأی ندادن به انتخابشده
چه تیز میبُرد این تیغ کند اصلاحات
به استخوان رسد این اصطلاح بابشده
برای خشک شدن، روزگار میطلبد
عفونتی که زمانی بر آفتابشده
به آن دلیر که میگفت «گریه» یعنی چه؟
بگو : دو قطره -فقط- انتظار آبشده
به خندههای تو، این لقمه چاشنی دارد
نمک بزن تو برین سینهی کبابشده
بمان، امید بماند، بمان بمان با من
ببین به چشمْ دعاهای مستجابشده
ارسال نظرات