نگاهی به «زنان افغان» اثر الهه رستمی

زنان افغان در ایران و پاکستان در مقایسه با دیگر کشورها

زنان افغان در ایران و پاکستان در مقایسه با دیگر کشورها

موضوعی را درباره حقوق زنان افغان جستجو می‌کردم ؛در این جریان به کتابی برخوردم که زن ایرانی درباره وضعیت زنان افغان به پژوهش پرداخته و کتابی را مانند سایر زنان افغان نوشته است. این موضوع مایه خرسندی‌ام گردید که ما زنان چی افغان و چه ایرانی در تلاش اعاده حقوق هم جنس خود استیم و مرزی میان افکار ما وجود ندارد. بنابراین خواستم با شما این نوشته را شریک سازم .

الهه رستمی استاد دانشگاه لندن کتابی را تحت عنوان «زنان افغان» به تألیف و چاپ رسانده است. این کتاب در واقع حاصل سفرهای وی به ایران و پاکستان و مصاحبه‌های مختلف ایشان با زنان افغان مقیم در هر دو کشور بوده است. دکتر الهه رستمی در کتاب خود ضمن مقایسه وضعیت این زنان، با زنان افغان ساکن در سایر کشورها به موضوعات مهمی همانند هویت و نژاد، تأثیر جنگ و درگیری‌های داخلی و اشغال نظامی افغانستان بر وضعیت زنان نیز پرداخته است.

الهه رستمی در نشستی از طرف انجمن حامی؛ حمایت از زنان و کودکان پناهنده چنین گفته است:

من اعتقاد دارم؛ اگر بخواهیم مسائل زنان حل شود، مخصوصا در کشورهای اسلامی بدون مشارکت مردان امکان‌پذیر نخواهد بود. اما موضوع بحث من معرفی و شرح داستان کتاب زنان افغان است. این کتاب در واقع به هدف یک مقایسه تطبیقی میان وضعیت زندگی زنان افغان در ایران و پاکستان به نگارش در آمده است. سال‌های طولانی است که من در مورد مسائل مختلف زنان مانند سازمان‌های غیردولتی زنان در ایران کار و تحقیق می‌کنم. اولین بار کتابی در مورد سازمان‌های غیردولتی زنان نوشتم. کتاب دوم من نیز در مورد اشتغال زنان در ایران بود. اما ۷ سال پیش وقتی در مورد زنان ایران کار می‌کردم، به طور ملموس متوجه حضور بی‌شمار افغان‌‌ها در ایران شدم. در آن زمان بر اساس آماری که رسما داده می‌شد، حدود ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر به ایران مهاجرت کرده و یا پناهنده شده بودند. پس نصف این افراد را زنان تشکیل می‌دادند. بنابراین فکر کردم در مورد زنان افغانی که در ایران ز ندگی می‌کنند، تحقیق کنم. لذا به کمک دوستان ایرانی با زنان افغان آشنا شدم. اولین بار با خانم زهره حسینی به مدارس خودگردان رفتم و از نزدیک با دنیایی ناشناخته در ایران آشنا شدم. با افرادی که صدمه می‌بینند، تلاش می‌کنند، مبارزه می‌کنند و در عین تعلق خاطر به ایران افغانستان را هم بسیار دوست دارند. طی گفتگو با آنان دریافتم که حفظ هویت افغانی برای این زنان در شرایط زندگی در غربت بسیار اهمیت دارد، لذا یکی از بخش‌های کتاب خود را به بحث هویت زنان افغان اختصاص دادم.

نظیر این وضعیت در پاکستان نیز مصداق دارد. گفتنی است در پاکستان هم تعداد جمعیت افغان‌‌ها مانند ایران زیاد‌ند. با کمک دوستان ایرانی و افغان از پاکستان هم دیدن کردم و با زنان افغان ساکن در پاکستان آشنا شدم. وضعیت آنجا هم شبیه ایران بود. این زنان و مردان صدمات روحی و معنوی و مالی بسیار زیادی از حضور طولانی مدت شوروی و نیز جنگ و درگیری‌های داخلی متحمل و مجبور به ترک مملکت خود شدند. خیلی از جوانان افغان یا مهاجرت کردند و یا اصلا در غربت متولد شدند لذا از سویی با فرهنگ خود بیگانه و از سوی دیگر با عدم پذیرش پاکستانی‌‌ها مواجه بودند.

در طول این سفرها و در مسیر نوشتن کتابم داستان‌های بسیار زیبایی شنیدم و با سرگذشت‌های تلخ و شیرینی مواجه شدم. مثل داستان زنی که برای اولین بار و بعد از مدت‌های طولانی سکونت در ایران به افغانستان رفته بود و برایم این طور تعریف کرد:

«زمانی که از خراسان رد شدم و به مرز افغانستان رسیدم خم شدم و خاک افغانستان را بوسیدم اما همان لحظه بادی وزید و خاک در چشم من نشست. با خودم فکر کردم سرزمین من چرا خاک در چشم من می‌ریزی. فرورفتن خاک در چشم من درست شبیه همان صدمات و رنج‌های بسیاری است که سالیان سال در این وطن متحمل شدیم. ما افغان‌‌ها صاحب سرزمینی هستیم که با سرگذشت تلخ و اندوهناکی روبرو بوده و هنوز هم گریبانگیر آن است. اما من مانند بسیاری دیگر از افغان‌‌ها در عین دوست داشتن هنوز‌‌ نمی‌توانم در آن زندگی کنم.»

وقتی این داستان را شنیدم ، فکر کردم که چقدر سمبولیک است و چقدر راز و رمز در آن نهفته است. این داستان از زبان کسی گفته می‌شد که هیچ وقت در افغانستان نبود ولی به آن عشق می‌ورزید. بنابراین مشکلات غربت یکی از موضوعات مهم کتاب من است.

من با ستاره ساحلی برای دیدار از مدارس خودگردان به شهر ری و ورامین رفتم. در آنجا با زنی صحبت کردم که سرگذشت زندگی‌اش به نوعی اثبات این نتیجه‌گیری من بود. وی تعریف می‌کرد که «من فقط تا سن ۸ سالگی به مدرسه رفتم و پس از آن پدرم مانع درس خواندن من شد به دلیل این که قد بلندی داشتم و اعتقاد داشت من بزرگ شده‌ام و مناسب نیست که به مدرسه بروم. بعد از این که پروژه یونیسف در ارتباط با سوادآموزی شروع شد، من و تمام خانواده جذب این پروژه شدیم و اجازه پیدا کردم درس بخوانم البته پدرم هم به سوادآموزی در همین پروژه مشغول شد. با این وجود من ترجیح می‌دادم مانند همه بچه‌های ایرانی به مدرسه بروم .

در پاکستان هم اوضاع تقریبا به همین صورت است. با این که شرایط آموزش در پاکستان برای زنان بیشتر نیست و فقط ۳۰ درصد پاکستانی‌‌ها از نعمت سواد بهره‌مند هستند و در نتیجه شرایط افغان‌‌ها هم زیاد مساعد نیست ولی به دلیل فعالیت گسترده سازمان‌های غیردولتی زنان در این کشور جنبش زنان از موقعیت بسیار قدرتمندی برخوردار است و در این مسیر به زنان افغان هم توجه و مساعدت بسیار زیادی شده است.

به علاوه تلاش کردم گروه‌های مختلف زنان افغان از پشتو تا هزاره، تاجیک و.. را مورد مطالعه قرار دهم و در این مطالعه به نکات جالب‌تری برخوردم. اگر چه معمولا به این اعقتاداند که پشتو زبان‌ها نسبت به سایر اقوام افغانی محافظه‌کارتراند. اما از زبان یک زن پشتو زیان شنیدم که می‌گفت: همه چیزم را مدیون مادر هستم که بعد از فوت پدر با وجود فشارها و عصبیت‌های قومی و قبیله‌ای برای ازدواج مجدد و فشار خانواده به خاطر من و خواهر و برادرانم ازدواج نکرد و تلاش کرد ثابت کند که برای حفظ بقای خانواده و چرخانیدن آن همیشه لازم نیست مردی حضور داشته باشد. مادرم تلاش کرد تا خانواده خود را برای اثبات توانائی خودش قانع کند.

با زنان افغان در لندن و لوس آنجلس هم مصاحبه کردم و تجربیات آنها را بسیار جالب توجه دریافتم. این زنان علیرغم این که از شرایط مالی و اقتصادی، آموزشی و بهداشتی بسیار بهتری نسبت به هموطنان خود در ایران و پاکستان برخوردار بودند اما از فشارهای فرهنگی، توهین‌‌ها و تحقیرها نسبت به زنان مسلمان می‌گفتند. با این که بسیاری از افغان‌‌ها از فشار طالبان در فرار بودند اما در غرب به آنها تروریست می‌گفتند. این فشارها در برخی شرایط به حدی زیاد بود که مجبور می‌شدند درها را بر روی خود ببندند و تمام تلاش خود را مصروف دفاع از هویت افغان و مسلمان خود کنند به جای این که به دفاع از هویت جنسیتی و برابری حقوقی با مردان بپردازند. من به این نتیجه رسیدم که شاید از یک لحاظ بتوان گفت محیط ایران و پاکستان شرایط بهتری را برای زنان افغان در رشد و ارتقای برابری حقوقی آنها فراهم ساخته است. ضمن این که مردان افغان هم در این محیط از رشد و آگاهی بیشتری برخوردار شده‌اند.

در بخش آخر کتاب نیز در قسمت نتیجه‌گیری به عنوان یک زن ایرانی مقیم خارج از کشور که با زنان داخل کشورم و نیز زنان افغان ارتباط دارم فکر کردم مسئول این همه ویرانی خود غربی‌‌ها هستند و جنبش زنان در غرب بیشترین مسئولیت پشتیبانی و حمایت از جنبش زنان در افغانستان را دارد. چرا که دولت‌های آنها به وجود آورنده این وضعیت بوده‌اند. آنها باید بر دولت‌های خود فشار بیاورند تا برای بهبود وضعیت افغانستان و ساختن آن تلاش کنند.

متأسفانه دولت‌های غربی از یک طرف با طالبان همکاری می‌کنند و از طرف دیگر می‌جنگند. این کشورها باید از بازی‌های سیاسی خود دست بردارند و افغانستان را بسازند. وقتی مسائل اقتصادی حل شد، مسائل فرهنگی نیز به تبع آن حل می‌شوند.

در دوران طالبان علیرغم فشارهای بسیار زیاد آنها نوعی سرمایه اجتماعی در میان افغان‌‌ها تولید شده بود شما در این دوران می‌توانستید مدرسه‌ای را ببینید که بیش از ۸۰۰ نفر کودک افغان در آن آموزش می‌دیدند. این سرمایه اجتماعی در حال حاضر این ارزش را دارد که برای بازسازی افغانستان مورد استفاده قرار بگیرد.

منبع : وب سایت حامی ؛(حمایت از زنان وکودکان پناهنده )

ارسال نظرات