داستان کوتاه؛ عیدی
سرما همه را بیتاب کرده بود گاهی چند دقیقه میرفتند و دوباره برمیگشتند. تا این که نزدیک صب...
میگفت هیچگاه سرزمین مادریاش را ندیده است، در ایران متولد شده است. و در سالهای نوجوانی به همراه پدر و مادر به سوریه مهاجرت کرده است، اما با شروع جنگ در سوریه دوباره طعم تلخ آوارگی را چشیده است.
سرما همه را بیتاب کرده بود گاهی چند دقیقه میرفتند و دوباره برمیگشتند. تا این که نزدیک صب...
بعد از پایان خرید، بزرگ به مادر پیشنهاد میدهد که برای نهار به قهوهخانه عمو هوشنگ در نیاوران بروند ...
احساس کردم برای برآوردن آرزوی مادرش به این سرعت تصمیم به ازدواج گرفته. و من هم که از تیپ و ظاهر او خ...
شاعران بهجز پروین هیچوقت هواپیما ندیده بودند و پروین نیز تنها تصویر آن را دیده و چیزهایی از ملکال...
مهماندار افتاده است. اسباببازیها همهجا پخش شده است. مامان محکم مرا توی بغل میگیرد. از کنار پنجره...
مجبور شدیم به ضربوزور دوربین مداربسته به فروشنده و رئیس فروشگاه حالی کنیم که بابا به هرچی میپرستین...
جهانیار سعی میکند دختر را از روی زمین بلند کند، اما او هیچ واکنشی نشان نمیدهد، سرما در جانش نفوذ ک...
دردسر دیگر این است که عربها اسم ایمان را برای دخترها به کار میبرند. یعنی روزانه باید پنجاه تا درخ...
استاد راهنمای دوره دکترای من در سوئد، علاقه خاصی داشت دانشجوی بینالمللی بگیرد. البته دانشجوی سوئدی ...