و سلول انفرادی ...

نگاهی به ترجمه فارسی رمان «و نهنگ او را بلعید» از امیر احمدی آریان

و سلول انفرادی ...
جلد کتاب و نهنگ او را بلعید در چاپ فارسی و انگلیسی

ترجیحم این بود که با مقایسه‌ی دو تصویر شروع کنم؛ اول، تصویر مردی (یونس) که در آغاز رمان از تپه‌‌‌ای مشرف به ترمینال جنت‌آباد بالا می‌رود، نفسش به شماره می‌افتد و می‌ایستد، شش‌هایش می‌سوزد، رگ سرش نبض دارد، به آسمان نگاه می‌کند. دست‌هایش را به کفلش می‌گذارد و

نام اثر: و نهنگ او را بلعید

نویسنده: امیر احمدی آریان

ترجمه: سعید صحتی

انتشارات: مهری

سال نشر: ۱۴۰۲

تعداد صفحه: ۲۸۲

 

 

ترجیحم این بود که با مقایسه‌ی دو تصویر شروع کنم؛

اول، تصویر مردی (یونس) که در آغاز رمان از تپه‌‌‌ای مشرف به ترمینال جنت‌آباد بالا می‌رود، نفسش به شماره می‌افتد و می‌ایستد، شش‌هایش می‌سوزد، رگ سرش نبض دارد، به آسمان نگاه می‌کند. دست‌هایش را به کفلش می‌گذارد و کمرش را خم می‌کند تا شش‌هایش باز شوند. یاد  حرف رفیقی می‌افتد که گفته بود راننده اتوبوس خوب را از کفل صافش می‌شود شناخت.

 

و دوم، همان مرد (یونس یا راننده اتوبوس) در صفحات پایانی از تپه‌های کرج به پایین سرازیر شده است. کیفش را زمین می‌گذارد و دست به زانو خم می‌شود تا نفسی تازه کند.

کل بخش میانی را در فاصله‌ی میان این دو تصویر مثلا «استحاله» می‌نامیدم و شاید گریزی هم می‌زدم به افسانه‌ی سیزیف... شاید بالا رفتن از تپه را شروع چالش‌ها و دردسرها و حرکت به سمت نقطه عطف داستان قلمداد می‌کردم و سرازیر شدن را گره‌گشایی و رسیدن به پایان و خلاصی.

اما به دلایلی نمی‌توانم درباره‌ی رمان «و نهنگ او را بلعید» به شیوه‌ای که دوست دارم، بنویسم و مستقیم وارد قصه و ساختار آن شوم. باید کمی به نویسنده بپردازیم؛ نویسنده‌ای ایرانی که رمانش را به انگلیسی نوشته و نخواسته در تولید نسخه‌ی فارسی دخالت چندانی داشته باشد. برعکس باقی نویسندگان ایرانی که بر ترجمه‌ی اثرشان به انگلیسی نظارت دارند و نمی‌توانند آن‌طور که آریان فرض کرده، فرض کنند وجود ندارند. آریان صرفا امیدوار است ترجمه‌ی خوبی از آب درآمده باشد و مخاطب فارسی‌زبان آن را بخواند. مترجم نیز فرض را بر این گذاشته که اگر یونس راننده کامیونی نبود که به انگلیسی درباره‌ی تهران و هوای پر دود و دمش حرف بزند و می‌توانست در موطن اصلی خود به زبان بیاید و با همان نثر روان و صریح آریان در مثلا رمان «چرخ‌دنده‌ها» روایتش را نقل کند، چگونه حرف می‌زد؟ مترجم تلاش کرده یونس را ببیند و بشناسد تا او را از نو در زبان فارسی خلق کند.

این مقدمه لازم بود تا بدانیم درباره‌ی داستانی حرف می‌زنیم که چند بار در زبان سفر کرده و شگفت این‌که زبان مقصد، زبان اصلی داستان است.

اما... داستان یونسِ راننده کامیونِ ترمینال جنت‌آباد که ۲۵ سال است با اتوبوس در خیابان‌های تهران می‌چرخد، چرا در ارتباط با اسطوره‌های دینی تعریف شده؟ نام کتاب و مقدمه‌ای که در آن به آیاتی از سوره صافات اشاره می‌کند، موید این نکته است که نویسنده خوانشی اسطوره‌ای از رمانش را ترجیح می‌دهد به اتخاذ دیدگاهی تاریخی و رئالیستی یا حتی نئورئالیستی.

از طریق اسطوره‌ها که در حافظه و خرد جمعی ملت‌های مختلف الگوهایی برای فهم و بازخوانی روایت‌ها ایجاد کرده‌اند، تاریخ معاصر ایران ملموس‌تر خواهد بود. تاریخی که باید از طریق ادبیات و به‌خصوص رمان بارها و بارها روایت شود. اما اگر کلان‌روایتِ «و نهنگ او را بلعید» صرفا اعتصاب راننده‌های کامیون برای احقاق حقوقشان بود و نگاهی داشت به چهار سال اول ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و شروع حوادث سال ۱۳۸۸، در آن صورت برای مخاطب غیرایرانی ملغمه‌ای ساخته می‌شد از دود و دمِ تهران و خیابان‌های پرترافیک و مردم مضطرب و راننده‌ای که ناگهان از زندگی غمناک و درونی‌اش بیرون کشیده می‌شد تا به انفرادی بیفتد و دگرگون شود. برای انسجام بخشیدن به این تصاویر و معنادار کردن آن‌ها برای مخاطب، به‌خصوص مخاطب غیرایرانی به کلان‌روایتی منسجم‌تر نیاز داریم که همچون نهنگی کل این خرده‌روایت‌ها را در شکمش نگه دارد. کلان‌روایت بسیاری از رمان‌های تاریخی، عشق و دلدادگی است. بسیاری از  قصه‌های عاشقانه صرفا تعریف شده‌اند تا اجزا داستان پیچیده و پُرجزییات تاریخی یا جنگی را در جای خود محکم نگه دارند.

نام یونس و اشاره‌ی یک‌جمله‌ای به قصه‌ی یونس در نام کتاب، و آن آیه‌های سوره صافات، همچون نقطه‌هایی روشن ما را به مسیری هدایت می‌کنند که به برخی از مهم‌ترین درونمایه‌های اثر بی‌اعتنا نمانیم؛ ۱- یونس توسط بقیه به دریا افکنده شد چون قرعه به نامش افتاده بود. (توجه به اهمیت نقش تصادف در گزینش قربانی و همدستی دیگران علیه قربانی) ۲-یونس را نهنگ بلعید. (تهران، سلول انفرادی، تنهایی عظیم قیرگون او را بلعیدند) ۳-اگر یونس از زمره‌ی تسبیح‌کنندگان نبود تا روز رستاخیز در شکم نهنگ می‌ماند. (رستگاری نهایی یونس!) آیا یونسی که ساندویچ فلافل می‌خرد و می‌نشیند گوشه‌ی پارک تا کبوتران سراغش بیایند و سهمشان را طلب کنند، رستگار شده؟ آیا اگر برای انجام ماموریتی جدید برگزیده شده باشد، این‌که غذای کبوتران را بدهد و میان کبوتران نام و آوازه‌ای به هم بزند و اصلا بشود جزیی از دنیای آن‌ها، رستگار شده؟ شاید هم شده باشد.

نقطه‌ی روشن دیگری (Hint )که در مقدمه هدایتمان می‌کند به سمتی که نویسنده می‌خواهد، این نقل قول از جک هنری ابوت است: «حبس در سلول انفرادی می‌تواند ذات سنگ را هم دگرگون کند.» بله سلول انفرادی...

پربیراه نیست اگر گمان کنیم هدف امیرآریان از نوشتن کل این رمان، نوشتن درباره‌ی سلول انفرادی بوده باشد. خواسته دگرگونی و استحاله از طریق ماندن طولانی‌مدت در انفرادی را با پوست و خونش درک کند، از طریق بو، صدا، لمس، نور، سایه و اندازه‌ها (در بُعد بیرونی و ملموس) از طریق کابوس‌ها و اضطراب‌ها و از دست دادن قدرت مشاعر و قدرت قضاوت و محو شدن باورها (در بُعد درونی). سلول انفرادی از میان بقیه‌ی کاندیداها (تهران، تنهایی و سیاهی و ..) بیشترین شباهت را به شکم نهنگ دارد و به همین دلیل است که چهارده فصل رمان را به خود اختصاص می‌دهد. چهار فصل ابتدای رمان و چهار فصل انتهای آن،  همچون دو ستونِ محکم چهارده فصل زندان انفرادی را در میان گرفته‌اند. چهار سال زندانِ یونس در کمتر از یک فصل و آن‌ هم در رفت و برگشت‌ها بسیار کوتاه روایت می‌شود. چون آنچه که باید روی می‌داده قبلا در انفرادی حادث شده؛ آن دگرگونی عظیم.

چهار سال زندان، چهار سال دوره‌ی اول احمدی نژاد، چهار فصل قبل از انفرادی و چهار فصل بعد از آن و البته چهار سال دوم دوره‌ی احمدی‌نژاد که در پایان رمان تازه آغاز شده است... احتمالا این تکرارها باید ما را به سمت و سویی هدایت کنند... کاش از معمای اعداد سر درمی‌آوردم... شاید هم معمایی در کار نیست. شیوه‌ی استفاده از این عددها و چینش آن‌ها مهم است. در تجزیه و تحلیل رمانی که طبق ساختارهای اسطوره‌ای برنامه‌ریزی و اجرا شده باشد، چینش قرینه‌ی اجزا و استفاده از نظام‌های ساده و ابتدایی، ما را در حل آن معما که معما نیست، یاری می‌دهد.

                                                                     

ارسال نظرات